تیزدملغتنامه دهخداتیزدم . [ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دارای نفس تند و سوزان باشد. (ناظم الاطباء). خشمناک : چو شیر ژیان شد بر پیلسم برآویخت با آتش تیزدم . فردوسی .برفتم بسان نهنگ دژم مرا تیزچنگ و ورا تیزدم . فردوس
تیزدمفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه دارای نفس تند و سوزان باشد.۲. کارد یا شمشیری که دم آن تیز و بُرنده باشد.
تجذملغتنامه دهخداتجذم .[ ت َ ج َذْ ذُ ] (ع مص ) بریده گردیدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تجذیملغتنامه دهخداتجذیم . [ ت َ ] (ع مص ) مبالغه ٔ جذم . (تاج المصادر بیهقی ). بریدن چیزی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تجضملغتنامه دهخداتجضم . [ ت َ ج َض ْ ض ُ ] (ع مص ) بدهان گرفتن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
هرزه خوارلغتنامه دهخداهرزه خوار. [ هََ زَ / زِ خوا / خا ] (نف مرکب ) پرخور. بدخوراک . کسی که بدون رعایت تناسب و نظم غذا میخورد : چون تنور ازنار نخوت هرزه خوار و تیزدم چون فطیر از روی فطرت بدگوار و ج
بدگوارلغتنامه دهخدابدگوار. [ ب َ گ ُ ] (نف مرکب ) که بد گوارد. که بد هضم شود. دژگوارد. بطی ءالانهضام . بطی ءالهضم . سَیَّی ٔالهضم . بدگوارد. (از یادداشتهای مؤلف ) : این راز نعمت تو طعامی است خوش مزه و آن راز سطوت توشرابیست بدگوار. مسعودسعد.
جانگزایلغتنامه دهخداجانگزای . [ گ َ ] (نف مرکب ) جانگزا. زهر و امثال آن . (شرفنامه ٔمنیری ). نابودکننده ٔ روح . برابر جان فزای . کشنده . ممیت . جانگزا : چون باد دمان از پسش سوفرای همی تاخت با نیزه ٔ جانگزای . فردوسی .جهان جانگزای است
زادشملغتنامه دهخدازادشم . [ ش َ ] (اِخ ) نام جد افراسیاب است . (شرفنامه ٔ منیری ). نام پدر افراسیاب است و بعضی گویند نام جد افراسیاب است که پدر پدرباشد . (برهان قاطع). و بعضی گفته اند لقب پشنگ پدر افراسیاب بوده است . (آنندراج ). نام پدر افراسیاب است . (جهانگیری ). و نسب ایشان به توربن فریدون م
بتفوزلغتنامه دهخدابتفوز. [ ب َ ] (اِ) بتفور. بتپوز. گرداگرد دهان . (ناظم الاطباء). پوز. (شرفنامه ٔ منیری ). پیش آمدگی و برجستگی . فک اعلی و اسفل و بالتبع بینی و دهان چارپایان چون گوسفند و اسب و آهو. چهارپایان را بیرون دهن باشد. گرداگرد دهن . (آنندراج ). پتفوز. بتپوز. پوزه . (انجمن آرای ناصری )