گشادهزبان؛ تیززبان.
تیززبان، زباندار، سخنگزار، سخنور، نطاق ≠ الکن
تیززبان شدن؛ فصیح شدن؛ فصاحت؛ تیززبانی؛ زبانآوری؛ گشادهزبانی.
۱. تیز.۲. تیززبان؛ زبانآور؛ فصیح.
(ذِ لِ) [ ع . ] (ص .) چیره زبان ، تیززبان .