تیشهفرهنگ فارسی عمیدآلتی دستهدار شبیه چکش با سرِ آهنی پهن و تیز که در نجاری، بنّایی، و سنگتراشی به کار میرود.
تیشهلغتنامه دهخداتیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) از ریشه ٔ تش به معنی ... تبر... پهلوی تیشک و تِش ... طبری تاشَه ... (حاشیه ٔ برهان چ معین ). افزار آهنی نجاران . (فرهنگ فارسی معین ). افزاری که مرکب اسب از قطعه ای آهنین برنده و از دسته که بدان چوب را می برند و می شک
تسه تسهلغتنامه دهخداتسه تسه . [ ت ِ س ِ ت ِ س ِ ] (اِ) نوعی مگس آفریقایی از جنس گلوسین که موجب انتشار بیماری خواب میگردند.
تسه تسهفرهنگ فارسی عمیدحشرهای افریقایی شبیه مگس که ناقل تریپانوزوم افریقایی است و با نیش زدن به انسان و بعضی جانوران آنها را به بیماری خواب مبتلا میکند.
تیسیهلغتنامه دهخداتیسیه . [ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش خمام است که در شهرستان رشت واقع است و در حدود 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
تیسیةلغتنامه دهخداتیسیة. [ ت َ سی ی َ ] (ع اِ) تکبر و بزرگ منشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تیسوسیة شود.
تیشه زدنلغتنامه دهخداتیشه زدن . [ ش َ / ش ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) با افزار آهنی کار کردن . افزار مخصوص سنگ تراشان را بر سنگ یا خاک زدن . افزار مخصوص کندن سنگ و خاک و جز آن را : تو خوش می زیستی با دلبران شادقلم شاپور می زد تیشه فرهاد.<
تیشه دارلغتنامه دهخداتیشه دار.[ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) در اصطلاح بنایان بنائی که گل و بوته از آجر برآرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تیشه داریلغتنامه دهخداتیشه داری . [ ش َ / ش ِ ] (حامص مرکب ) فعل تیشه دار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تیشه زنلغتنامه دهخداتیشه زن . [ ش َ / ش ِ زَ ] (نف مرکب ) معروف . (آنندراج ). نجار : تیشه زن اندر هنر آموختن تخته نسازد ز پی سوختن . میر خسرو (از آنندراج ).رجوع به تیشه و دیگر ترکیبهای آن شود.
تیشه زدنلغتنامه دهخداتیشه زدن . [ ش َ / ش ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) با افزار آهنی کار کردن . افزار مخصوص سنگ تراشان را بر سنگ یا خاک زدن . افزار مخصوص کندن سنگ و خاک و جز آن را : تو خوش می زیستی با دلبران شادقلم شاپور می زد تیشه فرهاد.<
تیشه دارلغتنامه دهخداتیشه دار.[ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) در اصطلاح بنایان بنائی که گل و بوته از آجر برآرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تیشه داریلغتنامه دهخداتیشه داری . [ ش َ / ش ِ ] (حامص مرکب ) فعل تیشه دار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تیشه زنلغتنامه دهخداتیشه زن . [ ش َ / ش ِ زَ ] (نف مرکب ) معروف . (آنندراج ). نجار : تیشه زن اندر هنر آموختن تخته نسازد ز پی سوختن . میر خسرو (از آنندراج ).رجوع به تیشه و دیگر ترکیبهای آن شود.
اتیشهلغتنامه دهخدااتیشه . [ اُ ت َ ش َ ] (ع ص ) مردی از قوم که تباه عقل و ضعیف باشد و حرب کردن نتواند. (منتهی الارب ).
تبرتیشهلغتنامه دهخداتبرتیشه . [ ت َ ب َ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) قسمی از تبر، مانا به تیشه . (ناظم الاطباء).آلتی برای شکستن و کندن که دو سر آهنین دارد،سری تبر است برای شکستن هیمه و غیره و سری تیشه است برای تراشیدن چوب یا کندن زمین . رجوع به تبر و تیشه شود.