تیغزنلغتنامه دهخداتیغزن . [ زَ ] (اِخ ) نام روز سیزدهم از ماههای ملکی باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ). روز سیزدهم از ماههای یزدجردی . (ناظم الاطباء).
تیغزنلغتنامه دهخداتیغزن . [ زَ ] (نف مرکب ) معروف است . (برهان ). شمشیرزن . (ناظم الاطباء). تیغدار که سپاهی باشد. (آنندراج ) : همه موبدان را به کرسی نشاندپس آن خسرو تیغزن را بخواند. دقیقی .بشد تیغزن گردکُش پور شاه به گرد همه کشو
تیغزنانلغتنامه دهخداتیغزنان . [ زَ ] (ق مرکب ) در حالت تیغ زدن . در حال جنگ و ستیز با شمشیر. || در حال شعاع افکندن . در حالت پرتوافشانی : من شده فارغ که ز راه سحرتیغزنان صبح درآمد زدر .نظامی .
نیزه بندکنلغتنامه دهخدانیزه بندکن . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ب َ ک ُ ] (نف مرکب ) کسی که با پرروئی از مردم چیز ستاند. تیغزن . (فرهنگ فارسی معین ).
درازشمشیرلغتنامه دهخدادرازشمشیر. [ دِ ش َ شی ] (ص مرکب ) آنکه شمشیر دراز دارد. || کنایه از تیغزن چست و چالاک وسبکدست . (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا).
رستملغتنامه دهخدارستم . [ رُ ت َ ] (اِخ ) نام برادر زادفرخ که سردار خسرو پرویز بود. (لغات ولف ) : که پیچیده بد رستم از شهریاربه جای خود و تیغزن ده هزار.فردوسی .
مردم فکنلغتنامه دهخدامردم فکن . [ م َ دُ ف ِ ک َ ] (نف مرکب ) مردم افکن . قهار. قوی پنجه . غالب : یکی بود مردانه و تیغزن سوار سرافراز و مردم فکن .فردوسی .
دیناربخشلغتنامه دهخدادیناربخش . [ ب َ ] (نف مرکب ) بخشنده ٔ دینار : لشکر گذار باشد دشمن شکار باشددیناربخش باشد دیناربار باشد. منوچهری .آنکه تا اندر جهان دینار و تیغ آمد پدیددر جهان نامد چنودیناربخش و تیغزن .سو
تیغزنانلغتنامه دهخداتیغزنان . [ زَ ] (ق مرکب ) در حالت تیغ زدن . در حال جنگ و ستیز با شمشیر. || در حال شعاع افکندن . در حالت پرتوافشانی : من شده فارغ که ز راه سحرتیغزنان صبح درآمد زدر .نظامی .