ثارلغتنامه دهخداثار. (ع مص ، اِ) کینه . || کینه کشیدن . || انتقام . خونخواهی . طلب کردن خون : جز انتصار و طلب ثار روی ندید و جز حرکةالمذبوح چاره ندانست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی 26). از دیار هندوستان هر کجا نافخ ناری و طالب ثاری و ساکن د
تایر چهارفصلall-season tyre/ all season tyerواژههای مصوب فرهنگستانتایری با رویۀ بادوام و قدرت کشانش مناسب در جادههای خیس و خشک که حرکتی نرم و بیصدا دارد
برج خنککن ترwet cooling tower, evaporative cooling towerواژههای مصوب فرهنگستانبرجی که آب را با ریزافشانی و تبخیر براثر تماس مستقیم با جریان هوا خنک میکند
گشت عمومیpublic tour, retail tour, scheduled tour, per-capita tour, individual tourواژههای مصوب فرهنگستانگشتی برای عموم که در آن فرد بلیت خود را شخصاً تهیه میکند
گشت گروهیpre-formed tour, pre-formed group tour, charter tour, group tourواژههای مصوب فرهنگستانگشتی که اعضای آن با هم پیوندهای مشترک دارند و فردی از بین آنها بهعنوان سرگروه مسئولیت کارها را بر عهده دارد
مدیر گشتtour manager, tour escort, tour directorواژههای مصوب فرهنگستانفردی که از طرف گشتپرداز بر جریان سفر و اجرای گشتنامهها مدیریت و نظارت دارد
ثأرلغتنامه دهخداثأر. [ ث َءْرْ ] (ع مص ) کشتن کشنده را. طلب کردن خون مقتولی را. ادراک ثأر. || لاثأرت فلاناً یداه ؛ نفع مرساناد او را دو دست وی .
دثارلغتنامه دهخدادثار. [ دِ ] (ع اِ) جامه ٔ بر تن و آن بالای شعار باشد از جامه ها. (منتهی الارب ). جامه ٔ بر تن . (ناظم الاطباء). جامه که بتن ملصق نباشد مانند چادر و جبه و عبا و آن بر روی شعار قرار گیرد از جامه ها. (از ناظم الاطباء). مقابل شعار. جامه که بر بالای جامه ٔ دیگر پوشند و آن جامه ٔ
درنثارلغتنامه دهخدادرنثار. [ دُ ن ِ ] (ص مرکب ) نثار کننده ٔ در. درپاش . درافشان : خاطری درنثار چون دریافکرتی تیزمایه چون آذر. سنائی .دستش به ابر نیسان ماند گه سخاگر باشد ابر نیسان زربخش و درنثار.سوزنی .
دعثارلغتنامه دهخدادعثار. [ دِ ] (ع ص ) مکان دعثار؛ جایی که ضب و سوسمار حفر کرده باشد. (از اقرب الموارد).