ثلوجلغتنامه دهخداثلوج . [ ث ُ ] (ع مص ) ثلج . برف باریدن . || آرمیدن تن . (تاج المصادربیهقی ). || آرام گرفتن دل و یقین کردن .
تلویجلغتنامه دهخداتلویج . [ ت َل ْ ] (ع مص ) کژ گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
تلویزلغتنامه دهخداتلویز. [ ت َل ْ ] (ع مص ) بادام آگندن در خرما. (ازاقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
طلویشلغتنامه دهخداطلویش . [ ] (اِخ ) ابن بیطة. یکی از پادشاهان قدیم اسپانیا. صاحب الحلل السندسیه آرد: آنگاه گروهی از اقوام بیگانه ٔ رم که آنها را پشتولکات میخواندند بر این اشبانیان داخل شدند و پادشاه ایشان را طلویش بن بیطه مینامیدند و این واقعه در روزگار بعثت عیسی بن مریم (ع ) بود. قوم مزبور ا
ثلوج ذائبةدیکشنری عربی به فارسیلجن , گل وشل , برفاب , برف ابکي , گل نرم , دوغاب , باچلپ وچلوپ شستن , با دوغاب پر کردن
ثلوج ذائبةدیکشنری عربی به فارسیلجن , گل وشل , برفاب , برف ابکي , گل نرم , دوغاب , باچلپ وچلوپ شستن , با دوغاب پر کردن
مثلوجلغتنامه دهخدامثلوج . [ م َ ] (ع ص ) برف زده . (آنندراج ). کسی که او را برف اصابت کرده باشد. (از اقرب الموارد). || ماء مثلوج ؛ آب سرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آب با برف سرد شده . (از اقرب الموارد). || رجل مثلوج الفؤاد؛ مرد کندذهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء