ثماللغتنامه دهخداثمال . [ ث ِ ] (ع ص ، اِ) فریادرس که بمهمات قوم خود پردازد: فلان ثمال قوم خویش است ؛دادرس آنان است . غیاث . پشت و پناه . کارگذار مردم .
ثماللغتنامه دهخداثمال . [ ث ُ ] (اِخ ) ابن صالح ، معزالدّولة در نیمه ٔ اوّل مائه ٔ پنجم ظاهراً امارت حلب داشته و ابن بطلان در 439 هَ . ق . نزد او رفته و معزالدوله بدو احسان و اکرام کرده است . رجوع به عیون الانباء ج 1 ص <span
تمایللغتنامه دهخداتمایل . [ ت َ ی ُ ] (ع مص )پیچ پیچان رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). میل و کجی و کج شدگی در رفتار. (ناظم الاطباء). تبختر در راه رفتن . (از اقرب الموارد). || چسبیدن . (زوزنی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || تفاتن و تحارب میان قوم . (از اقرب الموارد). || میل کردن
تمیاللغتنامه دهخداتمیال . [ ت َم ْ ] (ع مص ) مال الیه میلا و ممالا و ممیلا و تمیالا و میلانا ومیلولة. برگردیدن و خمیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به این کلمات و اقرب الموارد شود.
تیمچاللغتنامه دهخداتیمچال . (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش آستانه است که در شهرستان لاهیجان واقع است و 113 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
تمايلدیکشنری عربی به فارسیتلوتلو خوردن , يله رفتن , لنگيدن , گيج خوردن , بتناوب کار کردن , متناوب , ترديدداشتن , راه رفتن اردک وار , اردک وار راه رفتن , کج و سنگين راه رفتن
ثمالةلغتنامه دهخداثمالة. [ ث ُ ل َ ] (اِخ ) لقب عوف بن اسلم که پدر بطنی است و او را ثمالة لقب دادند چون قوم خود را اطعام کرد و شیر با سر شیر آن نوشانید.
ثمالةلغتنامه دهخداثمالة. [ ث ُ ل َ ] (ع اِ) بقیه ٔ آب و طعام در شکم . || باقی آب در تک حوض و خنور. || کف شیر. سر شیر. || لیف سرسبوی . ج ، ثُمال .
ثمالیلغتنامه دهخداثمالی . [ ث ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به ثماله ٔ ازدی . (انساب سمعانی ). رجوع به ابوحمزه شود.
ابوحمزه ٔ ثمالیلغتنامه دهخداابوحمزه ٔ ثمالی . [ اَ ح َ زَ ی ِ ث ُ ] (اِخ ) ثابت بن دینار محدث . از تابعین است و خدمت علی بن الحسین و ابوجعفر و ابوعبداﷲ و ابوالحسن موسی الکاظم علیهم السلام رادریافته است و از هر چهار امام روایت دارد. پدر او دینار از اصحاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام بوده است . ابوحمزه ر
ابوعلوانلغتنامه دهخداابوعلوان . [ اَ ع ُل ْ ] (اِخ ) معزالدوله ثمال بن صالح . سومین از ملوک بنی مرداس حلب از سال 434 تا 449هَ . ق .
علی خفاجیلغتنامه دهخداعلی خفاجی . [ ع َ ی ِ خ َ ] (اِخ ) ابن ثمال خفاجی . امیر بنی خفاجة. وی مردی شجاع و عاقل و کریم بود و ابتدا حمایت کوفه بر عهده ٔ او بود ولی پس از مدتی از این سمت معزول گشت و تنها ریاست قبیله ٔ خویش راعهده دار شد و در سال 426 هَ . ق . به دست بر
مرداسیلغتنامه دهخدامرداسی . [ م ِ سی ی ] (اِخ ) ثمال بن صالح بن مرداس کلابی مکنی به ابوعلوان و ملقب به معزالدوله از ملوک دولت مرداسیان حلب است مردی بخشنده و بردبار و دلیر بود در 434 به ملک نشست ، فاطمیان مصر سه بار با وی به جنگ پرداختند اما ثمال حمله ٔ آنان را
معزالدولهلغتنامه دهخدامعزالدوله . [ م ُ ع ِزْ زُدْ دَ / دُو ل َ / ل ِ ] (اِخ ) مرداسی ، ابوعلوان ، ثمال بن صالح بن مرادس کلابی (متوفی به سال 454 هَ . ق .) از ملوک دولت مرداسیه ٔ حلب است . (از اعلا
ثمالةلغتنامه دهخداثمالة. [ ث ُ ل َ ] (اِخ ) لقب عوف بن اسلم که پدر بطنی است و او را ثمالة لقب دادند چون قوم خود را اطعام کرد و شیر با سر شیر آن نوشانید.
ثمالةلغتنامه دهخداثمالة. [ ث ُ ل َ ] (ع اِ) بقیه ٔ آب و طعام در شکم . || باقی آب در تک حوض و خنور. || کف شیر. سر شیر. || لیف سرسبوی . ج ، ثُمال .
ثمالیلغتنامه دهخداثمالی . [ ث ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به ثماله ٔ ازدی . (انساب سمعانی ). رجوع به ابوحمزه شود.
اثماللغتنامه دهخدااثمال . [ اِ ] (ع مص ) باقی گذاشتن چیزی را. || بسیار سرشیر بستن شیر. بسیار خامه و سرشیر بستن شیر. سرشیر بستن لبن .