جابرلغتنامه دهخداجابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ابخر النخعی ، والصبیانی و کوفی نیز گفته میشود. طوسی او را در رجال شیعه آورده و علی بن حکم گفته است : که عابد و ثقه بوده است . وی از جعفرالصادق روایت کند. (لسان المیزان ج 2 ص 86).
شمشیر زِبَرتن،زِبَرتن2saber2واژههای مصوب فرهنگستانشمشیری سبک با تیغة مثلثی تخت و نوک کند که دکمة فشار ندارد و امتیازات در صورتی ثبت میشود که شمشیر با پهلو و نوک تیغه و در محدودة امتیازی بالاتنه، شامل تنه و دستها و سر وارد شود
زابگرلغتنامه دهخدازابگر. [ گ ُ ] (اِ) زابغر باشد یعنی نوسکه به رومی . (فرهنگ اسدی طوسی ص 136). و آن را زنبلغ نیز گویند. (برهان قاطع) : من کنم پیش تو دهان پربادتا زنی بر کپم تو زابگری . رودکی .گوید م
زابگرفرهنگ فارسی عمیدضربه به دهان پر از باد برای خارج شدن هوا از آن با صدا؛ زنبغل؛ زنبلغ؛ آپوخ: ◻︎ من کنم پیش تو دهان پرباد / تا زنی بر لبم تو زابگری (رودکی: ۵۳۰)، ◻︎ گردن ز در هزار سیلی / لفچت ز در هزار زابگر (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۸ حاشیه).
قصر جابرلغتنامه دهخداقصر جابر. [ ق َ رِ ب ِ ] (اِخ ) بدان شهر جابر نیز گویند، و آن بین ری و قزوین در ناحیه ٔ دستبی واقع است . (معجم البلدان ).
جابرسریلغتنامه دهخداجابرسری . [ ] (اِخ ) دهی است آبادان بهندوستان و با نعمت بسیار و اندر وی خرمای هندی و خیار شنبر بسیار بود. (حدود العالم ص 44).
جابرانهلغتنامه دهخداجابرانه . [ ب ِ ن َ ](ص نسبی ، ق مرکب ) (از: «جابر» و پسوند اتصاف «انه »)ستمگرانه . ستمکارانه . ظالمانه . رجوع به جابر شود.
ابواسحاقلغتنامه دهخداابواسحاق . [ اَ اِ ] (اِخ ) کنیت ابراهیم بن جابر. رجوع به ابن جابر ابواسحاق ابراهیم شود.
محمدلغتنامه دهخدامحمد. [ م ُ ح َم ْم َ ] (اِخ ) ابن جابر... رجوع به ابوعبداﷲ محمدبن جابر... تبانی و نیز رجوع به تبانی ابوعبداﷲ... شود.
ابوالمصبحلغتنامه دهخداابوالمصبح . [ اَ بُل ْ ؟ ] (اِخ ) الأوزاعی الحمصی . تابعی است . او از جابر و مالک بن عبداﷲ و از او ابن جابر و حصین بن حرملة و امیةبن یزید روایت کنند.
جابرسریلغتنامه دهخداجابرسری . [ ] (اِخ ) دهی است آبادان بهندوستان و با نعمت بسیار و اندر وی خرمای هندی و خیار شنبر بسیار بود. (حدود العالم ص 44).
جابرانهلغتنامه دهخداجابرانه . [ ب ِ ن َ ](ص نسبی ، ق مرکب ) (از: «جابر» و پسوند اتصاف «انه »)ستمگرانه . ستمکارانه . ظالمانه . رجوع به جابر شود.
ابوجابرلغتنامه دهخداابوجابر. [ اَ ب ِ ] (ع اِ مرکب ) خُبز.(المزهر). نان . (مهذب الاسماء). پکند. جابربن حبّه .
قصر جابرلغتنامه دهخداقصر جابر. [ ق َ رِ ب ِ ] (اِخ ) بدان شهر جابر نیز گویند، و آن بین ری و قزوین در ناحیه ٔ دستبی واقع است . (معجم البلدان ).
قلعه جابرلغتنامه دهخداقلعه جابر. [ق َ ع َ ب ِ ] (اِخ ) جایی است در اشبیلیه ٔ اندلس . رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 244 و اسپانی و اسپانیا شود.
غزوه ٔ طلب کرزبن جابرلغتنامه دهخداغزوه ٔ طلب کرزبن جابر. [ غ َزْ وَ ی ِ طَ ل َ ب ِ ک ُ زِ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) یا غزوه ٔ بدرالاولی یا غزوه ٔ سفوان . رجوع به بدرالاولی و سفوان شود.