جادونژادلغتنامه دهخداجادونژاد. [ ن ِ ] (ص مرکب ) منسوب به جادوگر. آنکه از نسل جادو باشد. جادونسب . و رجوع به جادو شود : من از تخمه ٔ ایرج پاک زادوی از تخمه ٔ تور جادونژاد. دقیقی .چو شب تیره شدداروئی خورد زن بیفتاد از او بچه ٔ اهرمن
زودآیندearly mover, early comerواژههای مصوب فرهنگستانبنگاهی که با بهرهبرداری از اولین فرصتِ حاصل، با خطرپذیری و سرمایة لازم، پیشتر از رقبای خود وارد بازار جدید میشود
جادونسبلغتنامه دهخداجادونسب . [ ن َ س َ ] (ص مرکب ) کسی که نسبش به جادو رسد. آنکه نسبش از جادو باشد. جادونژاد. || مجازاً، سحّار. جادوگر : زان نرگس جادونسب جان مرا بگرفته تب خواب مرا هر نیمه شب بسته به آب انداخته . خاقانی .رجوع به جادو
پاکزادلغتنامه دهخداپاکزاد. (ن مف مرکب ) حلال زاده . از نسل پاک . از نژاد پاک . پاک گهر. پاک گوهر. پاک نژاد. مقابل ناپاک زاد، سَند، بدنژاد : من از تخمه ٔ ایرج پاکزادوی از تخمه ٔ تور جادونژاد. دقیقی .بزاری و سستی زبان برگشادچنین گف
پنداشتیلغتنامه دهخداپنداشتی . [ پ ِ ] (حامص ، اِ) عقیده . خیال . پنداشت . رای . || گمان باطل : من از تخمه ٔ ایرج پاکزاد [ گشتاسب ]وی از تخمه ٔ تور جادونژادچگونه بود در میان آشتی ولیکن مرا بود پنداشتی . دقیقی .و با قوت و شوکت خ
نژادلغتنامه دهخدانژاد. [ ن ِ ] (اِ) اصل . (لغت فرس اسدی ) (غیاث اللغات ) (جهانگیری ) (تفلیسی ) (صحاح الفرس ) (زمخشری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). نسب . (لغت فرس اسدی ) (غیاث اللغات ) (جهانگیری )(صحاح الفرس ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(فرهنگ نظام ). گوهر.