جادوپرستلغتنامه دهخداجادوپرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) پرستنده ٔ جادو. ستایشگر جادو. کسی که جادو را نیک دوست دارد : چنان بد که ضحاک جادوپرست از ایران بجان تو یازید دست . فردوسی .ز جادو سخن هرچه گویند هست نداند بجز مرد جادوپرست .
جادوپرستفرهنگ فارسی عمید=جادوگر: ◻︎ ز جادو سخن هَرچ گویند هست / نداند جز از مرد جادوپرست (فردوسی: ۷/۲۲۸).
کردنیلغتنامه دهخداکردنی . [ ک َ دَ ] (ص لیاقت ) هر چیز که لایق و شایان کرده شدن وبجا آورده شدن باشد. (ناظم الاطباء). درخور کردن . (یادداشت مؤلف ). قابل اجرا. انجام دادنی . مقابل ناکردنی و نکردنی . (فرهنگ فارسی معین ). || که کردن آن ضرور و واجب است . (یادداشت مؤلف ) :
پرستلغتنامه دهخداپرست . [ پ َ رَ ] (نف ) پرستنده و پرستار باشد و شخصی را نیز گویند که در وهم و پندار خود یعنی در فکر وخیال خود مانده باشد. (برهان ). برای کلمات مرکبه ٔ باپرست ذیل رجوع به ردیف و رده ٔ همین کلمات شود: بت پرست . آتش پرست . می پرست . خداپرست . پول پرست . دینارپرست . کعبه پرست . ع
یازیدنلغتنامه دهخدایازیدن . [ دَ ] (مص ) اراده کردن و قصد نمودن . (از برهان قاطع). آهنگ کردن . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گراییدن . متمایل شدن . مایل شدن . میل کردن . قصد چیزی کردن و روی آوردن یا نزدیک شدن یا کشیده شدن به سوی چیزی : بار ولایت بنه از دوش خ
شمشیرلغتنامه دهخداشمشیر. [ ش ِ / ش َ ] (اِ) سیف . سلاحی آهنین و برنده که تیغه ٔ آن دراز و منحنی و داری یک دمه است . تیغ. (ناظم الاطباء). وجه تسمیه ٔ آن شم شیر است که دم شیر و ناخن شیر است چه شم بمعنی دم و ناخن هر دو آمده است . (از غیاث ) (برهان ). صاحب آنندراج
پستلغتنامه دهخداپست . [ پ َ ] (ص ) مقابل بالا. پائین . تحت . سفل . زیر. مقابل بالا و روی . مقابل علو و فوق : بیامد چو گودرز را دید، دست بکش کرد وسر پیش بنهاد پست . فردوسی .بکش کرده دست و سرافکنده پست همی رفت تا جایگاه نشست .<b