جارحهفرهنگ فارسی عمید۱. عضو بدن انسان، مخصوصاً دست.۲. (صفت) زخمزننده.۳. هر جانوری که صید کند، اعم از درندگان و پرندگان.
جارحهلغتنامه دهخداجارحه . [ رِ ح َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث جارح . جراحت کننده . (آنندراج ). || اسب ماده . قولهم هذه الناقة و الاتان من جوارح المال ؛ یعنی جوان و بچه ده است . || اندامهای مردم که بدان کار کنند. (منتهی الارب ). دست . (نصاب الصبیان ). اندام . (السامی ) (دهار) (مهذب الاسماء) <span clas
جارحهفرهنگ فارسی معین(رِ حِ یا حَ) [ ع . جارحة ] 1 - (اِفا.) مؤنث جارح . جراحت کننده . 2 - (اِ.) اسب ماده ؛ ج . جوارح . 3 - اندام آدمی ، دست و اعضای دیگر. 4 - جانور شکاری از مرغ (شکره ) و سگ و دد؛ ج . جوارح .
ترکیب فصلی گزارههاdisjunctive of propositionsواژههای مصوب فرهنگستانگزارهای که از ربط دادن دو گزارۀ مفروض بهوسیلۀ کلمۀ «یا» به دست میآید
جورهلغتنامه دهخداجوره . [ رَ / رِ ] (اِ) همرنگ و هم وزن . || مقابل کوب (؟). || جفت چیزی . (برهان ). بعقیده ٔ مؤلف آنندراج این کلمه هندی فارسی شده است : شهباز فلک جوره ٔ این کرکس نیست چون خرقه ٔ شالم بجهان اطلس نیست .در دهر
جویریةلغتنامه دهخداجویریة. [ ج ُ وَ ری َ ] (اِخ ) دختر حارث بن ابی ضرار، از خزاعة. یکی از زوجات رسول (ص ). وی قبل از آنکه در حباله ٔ نکاح پیغمبر درآید زوجه ٔ مسافعبن صفوان بود. مسافع در وقعه ٔ مریسیع بسال ششم هجری بقتل رسید. پدر جویریة در دوره ٔ جاهلیت رئیس قوم خود بشمار میرفت . نام نخستین اوبر
جَوَارِحِفرهنگ واژگان قرآنحیواناتی که غذای خود را از راه شکار فراهم می کنند و بدنشان مجهز به ابزار شکار است(جمع جارحة)
مرغ شکاریلغتنامه دهخدامرغ شکاری . [ م ُ غ ِ ش ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) جارحة. مرغ رباینده . پرنده ای که با شکار سایر پرندگان یا جانوران دیگر زندگانی می کند و منقار و نوکش دارای شکل مناسب و مخصوص جهت گرفتن طعمه ٔ زنده می باشد. و رجوع به مرغان شکاری (ذیل مرغان ) شود.
جوارحلغتنامه دهخداجوارح . [ ج َ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جارحة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اندامها. اندام مردم که بدان کار کنند. دست و پا و دیگر اعضای آدمی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || مرغان شکاری . شکاریان از مرغ و دد. جانوران شکاری . (غیاث ) (آنندراج ). جانوران شکاری از ددان