جاستلغتنامه دهخداجاست . (اِ) جائی را گویند که انگور را در آن لگد زنند تا شیره ٔ آن برآید. (برهان ) (آنندراج ). جای فشردن انگور باشد. جای افشردن انگور.
جاستلغتنامه دهخداجاست . (اِخ ) از رساتیق قم و شامل 12 دیه است . (از تاریخ قم ص 58). و رجوع به تاریخ قم ص 119 و 120 شود.
زاستلغتنامه دهخدازاست . (اِخ ) نام ولایتی است . کسائی گوید : بگور تنگ سپارد ترا دهان فراخ اگرت مملکت از حد روم تا حد زاست . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 51).حاشیه ٔفرهنگ اسدی نخجوانی که تاریخ کتابت آن <
جاسدلغتنامه دهخداجاسد. [ س ِ ] (ع ص ) خون خشک چسبیده بر جائی . (منتهی الارب ). خون خشک . (مهذب الاسماء).
دهقان زاشتلغتنامه دهخدادهقان زاشت . [ دِ ] (اِ مرکب ) لقب یا نام مهتران ناحیه ای در ماوراءالنهر بوده . صاحب حدود العالم گوید: به حدود ماوراءالنهر ناحیتی است اندر کوهها و شکستگی ها و اندر میان بتمان و ختلان نهاده با روستاها و کشت و برز بسیار و مهتران این ناحیت را دهقان زاشت خوانند.
جاستیلغتنامه دهخداجاستی . [ ] (اِخ ) فقیه علی که مدرسه ای بنام وی (مدرسه فقیه علی ) به کوی اصفهانیان در ری بوده است . (کتاب النقض ص 47).
جاستانلغتنامه دهخداجاستان . (اِخ ) نام موضعی از توابع اسفزار است . حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب خاستان ضبط کرده و در ذیل همان کتاب چ لیدن بصور جاستان ، حاس ، حاسن ، آمده است . (نزهة القلوب ج 3 ص 178).
کروکانلغتنامه دهخداکروکان . [ ] (اِخ ) از رستاق انار، طسوج جاست (احتمالاً جاسب ). از دیه های جاست (احتمالاً جاسب ) ناحیه ٔ قم . (تاریخ قم ص 121 و 138).
داخللغتنامه دهخداداخل . [ خ ِ ] (اِخ ) طبرش داخل . تفرش ، طبرس و آن از توابع قم قدیم بوده است : در طبرش داخل و جاست و فالق بهر جریبی زمین بیست و پنج درهم مقرر بوده است . (تاریخ قم ص 119). مزارعان و معاهدان در جمیع رستاقها بغیر از طبرش
ترسخلغتنامه دهخداترسخ . [ ت َ س ُ ] (اِخ ) قریه ای است بین باکسایا و بندنجین و از اعمال بندنجین است و در آنجا نمکزار وسیعی است . بیشتر نمک بغداد از آن جاست . (از معجم البلدان ).
جاستیلغتنامه دهخداجاستی . [ ] (اِخ ) فقیه علی که مدرسه ای بنام وی (مدرسه فقیه علی ) به کوی اصفهانیان در ری بوده است . (کتاب النقض ص 47).
جاستانلغتنامه دهخداجاستان . (اِخ ) نام موضعی از توابع اسفزار است . حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب خاستان ضبط کرده و در ذیل همان کتاب چ لیدن بصور جاستان ، حاس ، حاسن ، آمده است . (نزهة القلوب ج 3 ص 178).
نجاستلغتنامه دهخدانجاست . [ ن َ / ن ِ س َ ] (از ع ، اِ) پلیدی . ناپاکی . (ناظم الاطباء). پلیدی . (السامی ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسما). ریخ . (زمخشری ). خبث . (منتهی الارب ). رجس . || فضله ٔ انسان و دیگر حیوانات غیر از ستور. (ناظم الاطباء). غایط <span class="
برنجاستلغتنامه دهخدابرنجاست . [ ب ِ رِ ] (اِ) برنجاسپ ، که گیاهی است . (از برهان ). رجوع به برنجاسپ شود.