جافیلغتنامه دهخداجافی . (ع ص ) خشن و تندخوی . جافی الخلیقه ؛ غلیظ و درشت نهاد. (اقرب الموارد). || جفا کننده . ستمگر. ظالم . جفاکار : از این زمانه ٔ جافی و گردش شب و روزشگرف گشت صبور و صبور گشت شگرف . کسائی .نجوید جز که شیرین جان فر
زافیلغتنامه دهخدازافی . (ع ص ) تندرو و سبک . الخفیف السریع. (ذیل اقرب الموارد) : کالحِداًِ الزافی امام الرعد. (تاج العروس ).
زافی دیاربکریلغتنامه دهخدازافی دیاربکری . [ ی ِ ب َ ری ی ] (اِخ ) از شعرای عرب در 1690 م . است . وی مسیحی بوده و دیوان شعری دارد که به لاتین ترجمه شده است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
جوفیلغتنامه دهخداجوفی . [ فی ی ] (ع ص نسبی ) فراخ و درون کاواک . (منتهی الارب ). واسعالجوف . (اقرب الموارد). || (اِ) نوعی از ماهی است . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ازکشف ). جوفی و جوفیاء، نوعی ماهی است . جوالیقی گوید:گمان میکنم که هر دو معرب باشند. (المعرب ص <span class="hl" di
زفیلغتنامه دهخدازفی . [ زَف ْی ْ ] (ع مص ) راندن باد ابر راو سبک و پراکنده گردانیدن . || بانگ کردن کمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برداشتن سراب چیزی را در هوا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برداشتن سراب آل را. (از اقرب الموارد). || برداشتن شت
جافیشیjackواژههای مصوب فرهنگستاننوعی مادگی که با اتصال دو شاخه یا چندشاخه به آن اتصال الکتریکی برقرار میشود
ام جافیهلغتنامه دهخداام جافیه . [ اُم ْ م ِ ف ِ ی َ ] (ع اِ مرکب ) غشای صلبی است در دماغ . (از یادداشت مؤلف ).
استجفاءلغتنامه دهخدااستجفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جافی شمردن . (تاج المصادر بیهقی ). جافی آمدن . (زوزنی ). جفاکار آمدن . جفاکار شمردن : استجفی الفراش و غیره ؛ درشت شمرد آن فراش و جز آن را. (منتهی الارب ).
جافیشیjackواژههای مصوب فرهنگستاننوعی مادگی که با اتصال دو شاخه یا چندشاخه به آن اتصال الکتریکی برقرار میشود
متجافیلغتنامه دهخدامتجافی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) قرار ناگیرنده در جائی و چیزی برداشته شده از جایی . (آنندراج ). بی ثبات و ناپایدار و جدا و متفرق و دور و منتقل از جای خود و برداشته شده ٔ از جای خود و مایل از پهلوی کسی . (ناظم الاطباء). || غافل و بی پروا. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع ب
تجافیلغتنامه دهخداتجافی . [ ت َ ] (ع مص ) قرار ناگرفتن بر جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) . بر جای خود باقی نماندن و از جانبی بجانب دیگر میل کردن . (از قطر المحیط): تتجافی جنوبهم عن المضاجع یدعون َ رَبهم خوفاً و طمعاً و مما رزقناهم ینفقون . (قرآن 32</s