جالبفرهنگ فارسی عمید۱. کسی یا چیزی که موجب جلب علاقه یا توجه میشود؛ جلبکننده.۲. [مجاز] تعجبآور.۳. خواستار؛ خواهان.
جالبلغتنامه دهخداجالب . [ ل ِ ] (ع ص ) از جلب . بسوی خود کشنده چیزی را. (آنندراج ). کشنده و جلب کننده . از جائی به جائی . کشنده . در تداول فارسی امروز جالب توجه و گاه بمعنی موضوع خوش آیند و مرادف «انترسان » بکار رود. || غوغاکننده . آوازدهنده . || آنکه ارزاق رابه سوی شهرها حمل و نقل میکند <spa
جالبدیکشنری فارسی به انگلیسیarresting, eye-catching, intriguing, listenable, newsworthy, notable, piquant, spicy, striking
جالب النوملغتنامه دهخداجالب النوم . [ ل ِ بُن ن َ ] (ع اِ مرکب ) سنگی سرخ و صاف است چنانکه در شب حوالی خود راروشنی دهد. حاملش خواب بسیار کند. (نزهة القلوب ).
جالب القلوبلغتنامه دهخداجالب القلوب . [ ل ِ بُل ْ ق ُ ] (ع ص مرکب ) آنکه دلهای مردمان را به سوی خود کشد و آنها را فریفته ٔ خود گرداند. (ناظم الاطباء).
جالباسلغتنامه دهخداجالباس . (اِخ ) قیصر. یکی از پادشاهان روم . اندرونیقوس در تاریخ خود آرد: پس از«نارون » جالباس هفت ماه پادشاه روم شد. (از عیون الانباء ج 1 ص 73). رجوع به گالبا در همین لغت نامه شود.
جالباسیلغتنامه دهخداجالباسی . [ ل ِ ] (اِ مرکب ) جای لباس . جائی که لباس در آن نهند. کمد یا چوب رختی که لباس بدان آویزند.
جالبوسلغتنامه دهخداجالبوس . (ص ) جابلوس و جالبوس هردو بمعنی فریبنده باشد که به چرب سخنی مردم را از راه ببرد. رجوع به جابلوس شود.
جالب النوملغتنامه دهخداجالب النوم . [ ل ِ بُن ن َ ] (ع اِ مرکب ) سنگی سرخ و صاف است چنانکه در شب حوالی خود راروشنی دهد. حاملش خواب بسیار کند. (نزهة القلوب ).
جالب القلوبلغتنامه دهخداجالب القلوب . [ ل ِ بُل ْ ق ُ ] (ع ص مرکب ) آنکه دلهای مردمان را به سوی خود کشد و آنها را فریفته ٔ خود گرداند. (ناظم الاطباء).
جالباسلغتنامه دهخداجالباس . (اِخ ) قیصر. یکی از پادشاهان روم . اندرونیقوس در تاریخ خود آرد: پس از«نارون » جالباس هفت ماه پادشاه روم شد. (از عیون الانباء ج 1 ص 73). رجوع به گالبا در همین لغت نامه شود.
جالباسیلغتنامه دهخداجالباسی . [ ل ِ ] (اِ مرکب ) جای لباس . جائی که لباس در آن نهند. کمد یا چوب رختی که لباس بدان آویزند.
مجالبلغتنامه دهخدامجالب . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مَجلَبَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مجلبة شود.