جانبازلغتنامه دهخداجانباز. [ جام ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهرستان خرم آباد است . در 60 هزارگزی شمال خاوری کوه دشت و 60 هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ خرم آباد به کوهدشت واقع شده است . محلی است جلگه و معتدل و مالاریایی و <span cl
جانبازلغتنامه دهخداجانباز. [ جام ْ ] (اِخ ) یکی از آبادیهای سوادکوه مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 158).
جانبازلغتنامه دهخداجانباز. [ جام ْ ] (نف مرکب ) جان بازنده . کسی که با جان خود بازی کند و آنرا در معرض خطر اندازد. (ناظم الاطباء) : هان ای دل خاقانی جان بازتری هر دم در عشق چنین باید آن کس که سراندازد. خاقانی .در این میدان جانبازان ا
جانبازفرهنگ فارسی عمید۱. در دورۀ جمهوری اسلامی، کسی که در جنگ میان ایران و عراق، معلول شده است.۲. [قدیمی] کسی که جان خود را به خطر اندازد؛ ازجانگذشته.۳. [قدیمی] دلیر؛ بیباک.۴. [قدیمی] بندباز.
جانباز محلهلغتنامه دهخداجانباز محله . [ جام ْ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان سیارستاق بخش رودسر شهرستان لاهیجان . در یازده هزارگزی جنوب خاور رودسر و هشت هزارگزی جنوب شوسه ٔ رودسر به شهسوار واقع شده و محلی جلگه و مرطوب است و صدتن سکنه دارد. آب ازنهر پلرود و محصول آن برنج و شغل اهالی زراعت
تدفین زانوبازknee extended burialواژههای مصوب فرهنگستانتدفینی که در آن زانوان خمشدگی ندارند (180 درجه)
جنبشلغتنامه دهخداجنبش . [ جُم ْب ِ ] (اِمص ) (از: جُنب + َ-ِش ، پسوند اسم مصدر) از جنبیدن . حرکت . مقابل آرام ، سکون : باز هوا برتر از این دو گوهر ایستاده است که جوهری است نرم وشکل پذیر بهمه شکلی که اندر او آید... تا هرچه بجنبداندر این جوهر نرم از نباتی و حیوان از جنبش
جانبازیلغتنامه دهخداجانبازی . [ جام ْ ] (حامص مرکب ) دلیری . مردانگی . (ناظم الاطباء). || عمل آنکه جان بازد. فداکاری . خود را بخطر جانی انداختن و با فعل کردن صرف میشود : کار من بازنمودن احوال است جانبازی شده است ؟ (تاریخ بیهقی ص 429).
جانبازانواژهنامه آزادافرادی که جان خود با فداکاری را در راه وطن به خطر انداخته و دچار آسیب و یا نقص عضو گردیده اند. جمع جانباز
جانباز محلهلغتنامه دهخداجانباز محله . [ جام ْ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان سیارستاق بخش رودسر شهرستان لاهیجان . در یازده هزارگزی جنوب خاور رودسر و هشت هزارگزی جنوب شوسه ٔ رودسر به شهسوار واقع شده و محلی جلگه و مرطوب است و صدتن سکنه دارد. آب ازنهر پلرود و محصول آن برنج و شغل اهالی زراعت
جانبازیلغتنامه دهخداجانبازی . [ جام ْ ] (حامص مرکب ) دلیری . مردانگی . (ناظم الاطباء). || عمل آنکه جان بازد. فداکاری . خود را بخطر جانی انداختن و با فعل کردن صرف میشود : کار من بازنمودن احوال است جانبازی شده است ؟ (تاریخ بیهقی ص 429).