جانیلغتنامه دهخداجانی . (اِخ ) قراچه داغی . میرزا آقاجان که در قرن سیزده ٔ هجری میزیسته است . بیشتر اشعار وی بترکی است که در کتاب دانشمندان آذربایجان نمونه هائی از شعر او آمده و ید طولائی در هزل گوئی داشته است (از الذریعه ج 9 ص 190<
جانیلغتنامه دهخداجانی . (اِخ ) مؤلف آتشکده ٔ آذر درباره ٔ وی چنین آرد: علی قلیخان لگزی در تذکره ٔ خود این شعر را به اسم او نوشته است :اگر بیار من از من کسی دعا برسانددعا کنم که خدایش بمدعا برساند.(از تذکره ٔ آتشکده ٔ آذر ص 11).<
جانیلغتنامه دهخداجانی . (اِخ ) همدانی ، مولانا اسد. از شعرای همدانی است . مترجم مجمعالخواص آرد: از همدان است و جانی تخلص میکند. شخصی بسیار هموار و خلیق است و در همزبانی عاشقی نظیر ندارد. اقسام خط را خوب مینویسد. معمایی است و طبع خوبی هم دارد و این ابیات از اوست :بسوی میکده هرگز من خراب نر
جانیلغتنامه دهخداجانی . (اِخ )طهرانی . از ملازاده های طهران است . مطلع زیر ازوست :شدعمرها که در ره جانان فتاده ام بهر نثار بر کف خود جان نهاده ام .(از تحفه ٔ سامی ص 162).
جانیلغتنامه دهخداجانی . (ص نسبی ) منسوب به جان . حیوانی . قلبی . (ناظم الاطباء). گرامی . عزیز. سخت محبوب . صمیمی . نهایت گرامی . هم اخت . هم خوی : گرچه در تبریز دارم دوستان دوستی جانی مرا او بود و بس . خاقانی .یک نصیحت ز سر صدق جها
مفصل زینیsaddle jointواژههای مصوب فرهنگستاننوعـی مفصل زلالهای که شبیه به زین است و امکان حرکت در جهات مختلف را امکانپذیر میسازد، مانند مفصل پایۀ شست
گرمخانه 2saunaواژههای مصوب فرهنگستاناتاقی ویژه با حرارت زیاد که ورزشکاران و افراد عادی معمولاً برای کاهش وزن از آن استفاده میکنند
تاسهpurse seine, purse, seine, purse net, seine netواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تور ماهیگیری که با بسته شدن بخش انتهایی، به یک کیسه بدل میشود و ماهیان و دیگر آبزیان نمیتوانند از آن خارج شوند
جان جانیلغتنامه دهخداجان جانی . (ص مرکب ) جانی جانی . در تداول عوام بدوستی که کمال یگانگی دارد گفته شود؛ چنانکه دوست جانی جانی گویند یعنی دوست یکدل و یکجان .
جانیکلغتنامه دهخداجانیک . (اِخ ) یکی از چهار سنجاغی است که ولایت طربزون را تشکیل میدهند و در طرف مغرب قرار دارد. مابین ولایت سیواس و ساحل دریای سیاه از شرق بغرب امتداد یافته است . از شمال بدریای سیاه ، از مشرق بخود سنجاغ طربزون و از جنوب به توقاد و آماسیه واقع در ایالت سیواس و از مغرب بسنجاغ س
جانیونلغتنامه دهخداجانیون . (اِخ ) خانات استراخان (هشترخان ). (ترجمه ٔ الانساب والاسرات الحاکمه ٔ ج 2 ص 406). امراء جانی . رجوع بجانی شود.
جانی١فرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به جان: خسارت جانی.۲. [مجاز] عزیز و گرامی، مانند جان: ◻︎ از جان طمع بریدن آسان بُوَد ولیکن / از دوستان جانی مشکل توان بریدن (حافظ: ۷۸۴).
جانی بیگلولغتنامه دهخداجانی بیگلو. [ ب ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان دیگله بخش هوراند شهرستان اهر است که در 26500 گزی جنوب هوراند و 500 گزی کنار شوسه ٔ اهر کلبیر واقع است . کوهستانی و معتدل است سکنه ٔ آن 109<
جانی صیادلغتنامه دهخداجانی صیاد. [ ص َ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . در 15 هزارگزی جنوب ده دوست محمد واقع شده . سکنه ٔ آن 739 تن . زبان آنان فارسی ، بلوچی است . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین میشود. محصول آن غ
جانی آبادلغتنامه دهخداجانی آباد. (اِخ ) قریه ای است از قراء بلوک جویم (خواجه ) و بیدشهر از بلوکات فارس . واقع در جلگه و از شمال بجنوب طول آن چهارفرسخ است و عرض آن نیز همینقدر است . رودخانه ای که منبعش ازین بلوک است ، پس از آنکه زراعت اینجا را مشروب میسازد رو بجنوب بفیروزآباد و از همان طرف برودخانه
جانی آبادلغتنامه دهخداجانی آباد. (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان آرد: از بلوک فراشبند است در فارس . طول جلگه فراشبند از مغرب به مشرق تخمیناً ده فرسخ و عرض آن نیز همین قدر است . دو مسجد و یک حمام در این بلوک هست و اکثر سکنه ٔ آن مکاری میباشند. اینجا محل قشلاق ایلات قشقایی است و آب آن از چشمه و قنوات تأم
دجانیلغتنامه دهخدادجانی . [ ] (اِخ ) او راست : الشجرة النبویة فی بطون قریش و قبائلها. (معجم المطبوعات ).
درزیجانیلغتنامه دهخدادرزیجانی . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به درزیجان که قریه ای است در سه فرسخی بغداد. (از الانساب سمعانی ) (از لباب الانساب ).
دلیجانیلغتنامه دهخدادلیجانی . [ دِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شاپور بخش مرکزی شهرستان کازرون . واقع در 18 هزارگزی شمال غربی کازرون و 4 هزارگزی راه شوسه ٔ کازرون به فهلیان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="