جاهللغتنامه دهخداجاهل . [ هَِ ] (ع ص ) نادان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (دهار). احمق . کانا. مقابل عالم . نابخرد. مِجْع. (منتهی الارب ). ج ، جُهْل . جُهُل . جُهَّل .جُهّال ، جُهَلاء، جَهَله (منتهی الارب ) جاهِلون در حال رفعی ، جاهِلین در حال نصب و جرّ :
جاهلدیکشنری فارسی به انگلیسیblind, dunce, ignoramus, ignorant, ill-informed, peasant, uncivilized, uninformed, unlearned
زاهللغتنامه دهخدازاهل . [ هَِ ] (اِخ ) ابن عمر سکسکی محدث ، ثقه و از اهالی شام است . ابن حبان از وی نام برده و سعیدبن ابی هلال از او روایت دارد. (تاج العروس ).
زاهللغتنامه دهخدازاهل . [ هَِ ] (ع ص ) اسم فاعل از زهل بمعنی تباعد. (المنجد). || مجازاً غافل : و او از ترقب و ترصد حساد مکار غافل و از عناد روزگار زاهل . (جهانگشای جوینی ). || زاهل العقل ؛ مجازاً، ابله . آنکه کار از روی عقل نکند. || ثابت دل . مطمئن القلب . (اقرب الموار
زاحللغتنامه دهخدازاحل . [ ح ِ ] (ع ص ) کسی که دور و جدا افتد. || آنکه از مقام خویش افتاده باشد. || شتر که در رفتن از قطار عقب افتاده باشد. || آنکه مانده و خسته باشد. (اقرب الموارد).
جاحللغتنامه دهخداجاحل . [ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از جَحْل .بر زمین زننده : جحَله ؛ بر زمین زد او را. (منتهی الارب ).
جاهلیتفرهنگ فارسی عمید۱. دورۀ پیش از اسلام در عربستان و احوال عرب در آن زمان که دورۀ بتپرستی بود.۲. [مجاز] دورۀ جهل و نادانی.
جاهلیتلغتنامه دهخداجاهلیت . [ هَِ لی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِ مص ) حالت نادانی . (اقرب الموارد) : یظنون باللّه غیرالحق ظن الجاهلیة یقولون هل لنا من الامر من شی ٔ. (قرآن کریم 154/3).افحکم الجاهلیة یبغون و من احسن من اﷲ حکماً. (قرآن <span cla
جاهلانهلغتنامه دهخداجاهلانه . [ هَِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بنادانی . از روی جهالت : از روی جهل ندانم که چه کار جاهلانه کرده ام . (منتخب قابوس نامه ص 39).خدای از تو طاعت بدانش پذیردمبرپیش ا
جاهل مرکبلغتنامه دهخداجاهل مرکب . [ هَِ ل ِ م ُ رَک ْ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دژآگاه . (یادداشت مؤلف ). آنکه علم وی با واقع مطابق نباشد. آنکه گمان بردکه چیزی را میداند و بواقع آنرا نمیداند. قسیم جاهل بسیط، که جهل وی مطلق است و اصلاً جاهل بچیزی است .
جاهلیتفرهنگ فارسی عمید۱. دورۀ پیش از اسلام در عربستان و احوال عرب در آن زمان که دورۀ بتپرستی بود.۲. [مجاز] دورۀ جهل و نادانی.
جاهلیتلغتنامه دهخداجاهلیت . [ هَِ لی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِ مص ) حالت نادانی . (اقرب الموارد) : یظنون باللّه غیرالحق ظن الجاهلیة یقولون هل لنا من الامر من شی ٔ. (قرآن کریم 154/3).افحکم الجاهلیة یبغون و من احسن من اﷲ حکماً. (قرآن <span cla
جوان و جاهللغتنامه دهخداجوان و جاهل . [ ج َ ن ُ هَِ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از جوان تمام عیار.
متجاهللغتنامه دهخدامتجاهل . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) خویشتن را نادان نماینده . (آنندراج ). کسی که خویشتن را جاهل و نادان وانمود می نماید و به مکر و حیله نادانی می کند. (ناظم الاطباء). آن که خود را به نادانی زند. خویشتن رانادان نماینده . ج ، متجاهلین . (فرهنگ فارسی معین ).
مجاهللغتنامه دهخدامجاهل . [ م َ هَِ ] (ع اِ) ج ِ مَجهَل . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ مجهل . مقابل معالم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مجهل شود.
تجاهللغتنامه دهخداتجاهل . [ ت َ هَُ ] (ع مص ) نادانی نمودن . (زوزنی ) (دهار). با وجود دانستن خود را نادان و نادانسته وانمودن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خویشتن را نادان نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خود را نادان در امری نشان دادن . (فرهنگ نظام ). ||