جبلیلغتنامه دهخداجبلی . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) امام ، بدیعالزمان ، سید عبدالواسعبن عبدالجامعبن عمربن ربیع غرجستانی جبلی .از شعراء کرام و ادیبان والامقام روزگار غزنویه و آل سلجوق است . وی از خاندانی علوی بود و در غرجستان ولادت یافت و به همین سبب به جبلی تخلص مینمود. عوفی در تذکره ٔ خویش مقام او را
جبلیلغتنامه دهخداجبلی . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) حسن بن علی . و این نسبت به بلاد جبل است . (از منتهی الارب ).
جبلیلغتنامه دهخداجبلی . [ ج َ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به جبل که به معنی کوه است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کوهی . کوهستانی . مقابل سهلی : میان حبشه و یمن دریائی است بزرگ و به یمن شهرهای بسیار است وخوشتر از همه ٔ جهان است زیرا که هم جبلی است و هم بحری و هم بری است و هم
جبیلیلغتنامه دهخداجبیلی . [ ج ُ ب َ ] (اِخ ) ابوسعید. محدث است . وی از ابی الزیاد عبدالملک بن داود روایت کند و عبداﷲبن یوسف و دیگران از او روایت کنند. (از معجم البلدان ).
جبیلیلغتنامه دهخداجبیلی . [ ج ُ ب َ ] (اِخ ) ابوقدامة. محدث است . وی از عقبةبن علقمة بیروتی و محمدبن حارث بیروتی روایت کند و صفوان بن صالح از او روایت دارد. (از معجم البلدان ).
جبلیانلغتنامه دهخداجبلیان . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) سکنه ٔ جبیل میباشند (صحیفه ٔ یوشع 31:5). (از قاموس کتاب مقدس ).
جبلینلغتنامه دهخداجبلین . [ ج َ ب َ ل َ ] (اِ) زباد [ جانورکی است گوشتخوار از نژاد گربه ] . (دزی ). رجوع به زباد شود.
جبلیةلغتنامه دهخداجبلیة. [ ج َ ب َ لی ی َ ] (ع اِ) ماده ای است شبیه به کندر. کبا. قنق . عسل اللبن که افریقائیها برای بخور دادن بکار میبرند. (از دزی ). || (ص نسبی ) تأنیث جبلی . کوهی . کوهستانی .- حنطة جبلیة ؛ گندمی که در زمین درشت روید. خلاف بثنیة. (یادداشت مؤلف )
جبلیانلغتنامه دهخداجبلیان . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) سکنه ٔ جبیل میباشند (صحیفه ٔ یوشع 31:5). (از قاموس کتاب مقدس ).
جبلینلغتنامه دهخداجبلین . [ ج َ ب َ ل َ ] (اِ) زباد [ جانورکی است گوشتخوار از نژاد گربه ] . (دزی ). رجوع به زباد شود.
جبلیةلغتنامه دهخداجبلیة. [ ج َ ب َ لی ی َ ] (ع اِ) ماده ای است شبیه به کندر. کبا. قنق . عسل اللبن که افریقائیها برای بخور دادن بکار میبرند. (از دزی ). || (ص نسبی ) تأنیث جبلی . کوهی . کوهستانی .- حنطة جبلیة ؛ گندمی که در زمین درشت روید. خلاف بثنیة. (یادداشت مؤلف )
زعرور جبلیلغتنامه دهخدازعرور جبلی . [ زُ رِ ج َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تفاح بری است و الج نیز خوانند و آرونیا و ذوثلاث حبات نیز خوانند. رجوع به اختیارات بدیعی ، ماده ٔ قبل و زعرور شود.
زاب جبلیلغتنامه دهخدازاب جبلی . [ ب ِ ج َ ب َ ] (اِخ ) رجوع به زاب ، در قاموس الاعلام ترکی و همین لغت نامه شود.
سلق جبلیلغتنامه دهخداسلق جبلی . [س َ ل َ ق ِ ج َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سلق بری است و به شیرازی حلیمو خوانند. (فهرست مخزن الادویه ). حلیمو. (الفاظ الادویه ). آزاددارو. (یادداشت مؤلف ).
زیتون جبلیلغتنامه دهخدازیتون جبلی . [ زَ / زِ ن ِ ج َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زیتون بری است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). زِغْبِج . عُتُم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).