جتلغتنامه دهخداجت . [ ] (اِخ ) یکی از شهرهای قدیم که در مرز و بوم دان واقع و مسقطالرأس جلیات دلاور فلسطینیان است (اول سموئیل 17:4) و یکی از شهرهای پنجگانه ٔ ایشان بود (یوشع 13:<span class=
جتلغتنامه دهخداجت . [ ] (عبری ، اِ) در عبری محل فشردن انگور (صحیفه ٔ یوشع 11: 22). (از قاموس کتاب مقدس ).
جتلغتنامه دهخداجت . [ ج َ ] (اِخ ) قومی باشند فرومایه وصحرانشین در هندوستان . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : احمد با خاصگان خود و تنی چند که گناهکارتر بودند، سواری سیصد بگریختند و تلک از دم وی بازنشد و نامه ها نبشته بود به هندوان عاصی جتان تا راه این مخذول فروگیرن
جتلغتنامه دهخداجت . [ ج ِ ] (اِخ ) یکی از اقوام قدیمی اروپا بودند که در کوههای مجارستان و رومانی سکنی داشتند. بعضی از مورخان قدیم آنان را از اقوام اسکیت میدانند و بعضی دیگر از اقوام داچ یا تراکیامیشمارند. ملکه ٔ ایشان پادشاه ایران کیخسرو را به فرماندهی تومیریس و همچنین اسفندیاربن گشتاسب را
جتلغتنامه دهخداجت . [ ج ِ ] (انگلیسی ، اِ) در اصطلاح ، به نوعی از هواپیما اطلاق میشود که دارای حرکت جتی است و حرکت جتی آن جهش به پیش است که برای متحرک بر اثر تخلیه ٔ خلفی سیل مواد لازم برای حرکت ایجاد میشود. در راکتها عامل موجب حرکت از سوختن اکسیژن انباشته شده در دستگاه بوجود می آید و جهش ا
جت افریقاییAfrican jetواژههای مصوب فرهنگستانیک جت شرقی ترازپایین در ماههای تابستانی بر روی کویر صحرا در شمال افریقا
جت برونشارشیoutflow jetواژههای مصوب فرهنگستانجت شبانۀ هوای سردی که از دهانۀ درّه یا ژرفدرّه در هنگام ورود به دشت خارج میشود متـ . جت برونشارشی درّه valley outflow jet جت خروجی exit jet جت خروجی درّه valley exit jet
جترجوکلغتنامه دهخداجترجوک . [ ج َ ت َ ] (اِ) یک نوع حرکت کواکب است . رجوع به فهرست تحقیق ماللهند شود.
جتاوبلغتنامه دهخداجتاوب . [ ج ُ وِ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مکه ٔ معظمه . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ) : فالهاوتان فکبکب فجتاوب فالبوص فالافراع من اشقاب .فضل بن عباس اللهبی (از معجم البلدان ).
جتبونتنلغتنامه دهخداجتبونتن . [ ج َ ن ِ ت َ ] (هزوارش ، مص ) بلغت زند و پازند به معنی نشستن باشد که در مقابل ایستادن است . (برهان ) (آنندراج ). و جتبونمن یعنی می نشینم و جتبونید یعنی بنشینید. (برهان ). و جدبونمن یعنی می نشینم و جدبونید یعنی بنشینید. (آنندراج ). جتیبونتن هزوارش و در پهلوی به معنی
جترمونلغتنامه دهخداجترمون . [ ] (اِخ ) نام یکی از شهرهای لاویان و متعلق به سبط دان . (صحیفه ٔ یوشع 21:24). بانلم سبط مسنی میباشد (صحیفه ٔ یوشع 21:15). با اینکه
جترجوکلغتنامه دهخداجترجوک . [ ج َ ت َ ] (اِ) یک نوع حرکت کواکب است . رجوع به فهرست تحقیق ماللهند شود.
جتاوبلغتنامه دهخداجتاوب . [ ج ُ وِ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مکه ٔ معظمه . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ) : فالهاوتان فکبکب فجتاوب فالبوص فالافراع من اشقاب .فضل بن عباس اللهبی (از معجم البلدان ).
جتبونتنلغتنامه دهخداجتبونتن . [ ج َ ن ِ ت َ ] (هزوارش ، مص ) بلغت زند و پازند به معنی نشستن باشد که در مقابل ایستادن است . (برهان ) (آنندراج ). و جتبونمن یعنی می نشینم و جتبونید یعنی بنشینید. (برهان ). و جدبونمن یعنی می نشینم و جدبونید یعنی بنشینید. (آنندراج ). جتیبونتن هزوارش و در پهلوی به معنی
جترمونلغتنامه دهخداجترمون . [ ] (اِخ ) نام یکی از شهرهای لاویان و متعلق به سبط دان . (صحیفه ٔ یوشع 21:24). بانلم سبط مسنی میباشد (صحیفه ٔ یوشع 21:15). با اینکه
درجتلغتنامه دهخدادرجت . [ دَ رَ ج َ ] (از ع ، اِ) درجة. مرتبت . درجه . رتبت . ج ، درجات : هرکه رای ضعیف ... دارد از درجتی عالی به رتبتی خامل می گراید. (کلیله و دمنه ). هر روز... درجت وی [ گاو ] در احسان و انعام منیف تر می شد. (کلیله و دمنه ). آن درجت شریف و رتبت عالی و
حجتلغتنامه دهخداحجت . [ ح ُج ْ ج َ ] (ع اِ) نمودار. دلیل . بینة. برهان . سلطان . امثولة. ثبت . آوند. (؟) آنچه بدان دعوی ثابت شود. مادل به علی صحة الدعوی . و قیل الحجة و الدلیل واحد. (تعریفات جرجانی ص 56). تهانوی گوید: بالضم ، مرادف للدلیل . کما فی شرح الطوال
حجتلغتنامه دهخداحجت . [ ح ُج ْ ج َ ] (ع اِ) یکی از دوازده مبلغ باطنیان هر امام ، و آن رتبتی است فوق داعی و دون داعی مأذون ، و حجت خراسان لقب ناصرخسرو شاعر است : حجت و برهان مجوی جز که ز حجت چون عدوی حجتی و داعی و مأذون . ناصرخسرو.<b
حجتلغتنامه دهخداحجت . [ ح ُج ْ ج َ] (اِخ ) یا حجةالعصر یا حجةالزمان یا حجةالخلف لقب امام دوازدهم شیعه محمدبن حسن العسکری مهدی (ع ) است .