جخشفرهنگ فارسی عمید= گواتر: ◻︎ از گردن او جخش درآویخته گویی / خیکیست پُر از باد درآویخته از بار (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۱).
جخشلغتنامه دهخداجخش . [ ج َ ] (اِ) علتی باشد که بر گردن مردم ختلان و فرغانه افتد مانند دبه و آن را هیچ درمان نباشد و درد نکند. (فرهنگ اسدی ). چیزی باشد چون بادنجانی بزرگ یا چون دبه ای که بر گردن اهالی ختلان و فرغانه افتد و درد نکند، اما بریدن مخاطره باشد. (صحاح الفرس ). علتی باشد که ازگلو ما
جخجلغتنامه دهخداجخج . [ ج َ ] (اِ) جخچ . جانوری است از جنس شپّره به بزرگی غلیواج و بر سر دوش ناخنهادارد و خود را سرنگون از درخت آویزد و فضله و سرگین خود را خورد. (برهان ) (از انجمن آرا). نام جانوری است مانند شپره که بکلانی غلیواژ باشد و خود را سرنگون از دندان بیاویزد، گویند که سرگین خود را ب
جخشیدنلغتنامه دهخداجخشیدن . [ ج َ دَ ] (مص ) چین دار شدن . درهم کشیده شدن . منقبض گشتن . پیچیده شدن و تابیده شدن و پیچ در پیچ شدن . || سخت رنج بردن و کوشش کردن در هر کاری . || چیزی را از علامت و نشان وی شناختن . || ناگهان ترسیدن و از جای جستن کره ٔ اسب . (ناظم الاطباء).
گواترفرهنگ فارسی عمیدعارضۀ بزرگ شدن بیش از حد غدۀ تیروئید که به دلیل کمبود ید در غذا، کمکاری یا پرکاری این غده، التهاب، و عفونت آن بهوجود میآید و نشانۀ آن برجستگی غیرطبیعی در زیر گلوی بیمار است؛ جخش.
چخجلغتنامه دهخداچخج . [ چ َ ] (اِ) علتی که در گلو پدید آید و اگر چه درد ندارد لیکن بریدن آن موجب هلاکت شود، و بیشتر مردم فرغانه و گیلان بدان مبتلا شوند. (شعوری ). به عربی سلعه . (شعوری ). رجوع به جخج و جخش و چخش شود.
لهلغتنامه دهخداله . [ ل َه ْ ] (اِ) شراب . باده ٔ انگوری . شراب انگوری . (برهان ) : هرچه بستاند از حرام و حرج از بهای نماز و روزه و حج یا به له یا به منگ صرف کندبرف را یار دوغ و ترف کند. سنائی .با له و منگ عمر خویش هدر.<b
دامغوللغتنامه دهخدادامغول . (اِ) گرهی که در گلو و اعضای مردم افتد و درد نکند. گره های کوچک و بزرگ که بر تن مردم افتد و درد ندارد. دانه ها و گره ها باشد مانند گردکان که از اعضاء و گلوی مردم برمی آید و درد نمیکند و آنرا سلعه میگویند. (برهان ). خوک . سلعه . خوکک . چخج . (زمخشری ). جخش . جخج . غده
جخشیدنلغتنامه دهخداجخشیدن . [ ج َ دَ ] (مص ) چین دار شدن . درهم کشیده شدن . منقبض گشتن . پیچیده شدن و تابیده شدن و پیچ در پیچ شدن . || سخت رنج بردن و کوشش کردن در هر کاری . || چیزی را از علامت و نشان وی شناختن . || ناگهان ترسیدن و از جای جستن کره ٔ اسب . (ناظم الاطباء).