جداءلغتنامه دهخداجداء. [ ج َ ] (ع اِ) نفع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). || عطا. (منتهی الارب ). دهش . (ناظم الاطباء). || توانگری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): فلان قلیل الجداء عنک ؛ اَی قلیل الغناء و النفع. (از منتهی الارب ) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) (اقرب ا
جداءلغتنامه دهخداجداء. [ ج َدْ دا ] (اِخ ) دهی است به حجاز. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). ابوالفتح نصر گوید: موضعی است به نجد و من [ یاقوت ] گمان میبرم موضعی بشام نیز باشد. (از معجم البلدان ). و شاید با ماده ٔ قبل متحد باشد.
جداءلغتنامه دهخداجداء. [ ج َدْ دا ] (ع ص ، اِ) زن خردپستان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ). آن زن که پستان وی خرد بود. (مهذب الاسماء). خردپستان . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || بریده گوش . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). گوسپند بریده گوش . (ناظم الاطباء). ||
جداءلغتنامه دهخداجداء. [ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ جدی . (منتهی الارب ) (قطر المحیط). بزغاله های نر. بزها. رجوع به جدی شود.
جداءلغتنامه دهخداجداء. [ ج ِدْ دا ] (اِخ ) صاحب منتهی الارب ذیل جداء بکسر آرد: و فی المثل صرّحت جداء و بجدا و بجد و بجدّ ممنوعة و بجدّان یضرب فی شی ٔ وضح بعد التباسه و هو علی الجملة اسم موضع بالطائف مستو کالراحة لا خمر فیه یتواری به و التاء عبارة عن القصة او الخطة. (منتهی الارب ). مؤلف شرح ق
پساموجcoda waves, coda 2واژههای مصوب فرهنگستانبخشی از امواج ثبتشده در لرزهنگاشت که به دنبال موجهای مشخصی میآیند
ضریب کیفیت پساموجcoda Q, coda attenuationواژههای مصوب فرهنگستانپارامتر تعیینکنندۀ اُفت دامنۀ پساموج S در زمان، در زمینلرزۀ محلی با فرض تک پراکنش S به S
جداییلغتنامه دهخداجدایی . [ ج ُ ] (اِخ ) لطفعلی بیگ آذر آرد: از حالش چیزی معلوم نشده و بغیر از این دو سه شعر از اشعارش چیزی بنظر نرسیده است :به پیش شمع اگر پروانه سوزد نیست دشوارش چه با» از سوختن او را که بر بالین بود یارش .گیرم که توبه از می گلگون کندکسی با آن دو لعل توبه شکن
جداییلغتنامه دهخداجدایی . [ ج ُ ] (حامص ) دوری و مفارقت .(فرهنگ نظام ). تنهائی . بعد. هجر. فراق : ز بیم جداییش گریان شدندچو بر آتش تیز بریان شدند. فردوسی .از ایران و توران جدایی نبودکه با جنگ و کین آشنایی نبود. <p class="aut
جلداءلغتنامه دهخداجلداء. [ ج ِ ] (اِخ ) مثلی است برای وضوح ، گویند: صرحت بجِلدان و جِلداء؛ به معنی صرحت بِجِدّاء است . و مذکور است درج دد. (منتهی الارب ). رجوع به جِلدان و جِدّاء شود.
حساب برجانلغتنامه دهخداحساب برجان . [ ح ِ ب ِ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مجموعه عدد مضروب و مضروب فیه است . پس سه را جذر و نه را جداء و جمله را برجان گویند. (منتهی الارب ). رجوع به برجان شود.
برجانلغتنامه دهخدابرجان . [ ب ُ ] (اِ) (حساب ...)(اصطلاح ریاضی ) مجموع عدد مضروب و مضروب فیه مثلا سه را در سه ضرب کنند حاصل نه میشود پس سه را جذر و نه را جداء و جمله ٔ آنرا برجان گویند. (ناظم الاطباء).
لجاملغتنامه دهخدالجام . [ ل ِ ] (معرب ، اِ) لگام . فارسی است معرب . ج ، لُجُم ، اَلْجِمَة. (منتهی الارب ). لگام . لغام . دهنه . دهانه . جلو اسب . دست جلوی اسب . جوالیقی در المعرب (ص 300) گوید: اللجام ، معروف و ذکر قوم انه عربی و قال آخرون :بل هو معرب و یقال ا
عطالغتنامه دهخداعطا. [ ع َ ] (ع اِمص ، اِ) عطاء. دهش . (منتهی الارب ). دادن بخشش را. (از اقرب الموارد). ضد منع. انعام . بذل . حِباء. حَبوة. داشن . دهش . دهشت . دهشته سَیب صفد. طلف . عطیت . عطیة. مَن ّ. ندی . نوال . هن . و رجوع به عطاء شود : بشتر راد خوانمت پرگست <
اجداءلغتنامه دهخدااجداء. [ اِ ] (ع مص ) عطا یافتن . (تاج المصادر). رسیدن بعطا. (منتهی الارب ). || بخشش کردن . عطاکردن : اجدی علیه . (منتهی الارب ). عطا دادن . (تاج المصادر). عطیه دادن . || مایجدی هذا عنک ؛ ای مایُغنیک . (منتهی الارب ). کفایت کردن . بی نیاز کردن . || منفعت رسانیدن . سود رسانیدن
نجداءلغتنامه دهخدانجداء. [ ن ُ ج َ ] (ع ص ) دلیر درگذرنده در امور معضل . (از آنندراج ). ج ِ نجید. رجوع به نجید شود.
استجداءلغتنامه دهخدااستجداء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سؤال کردن . || عطا خواستن از کسی . (منتهی الارب ). اجتداء.