جدارلغتنامه دهخداجدار. [ ج ِ ] (ع اِ) دیوار. (ترجمان عادل بن علی ). دیواره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). لاد. حائط. جَدر. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). ج ، جُدر و جُدُر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : جداراً یر
چیزدارلغتنامه دهخداچیزدار. (نف مرکب ) متمول . غنی . مالدار. توانگر. (یادداشت مؤلف ). ثروتمند. ملی . دارا.
جیدارلغتنامه دهخداجیدار. [ ج َ ] (ع اِ) گیاهی است که برگ آن مانند برگ بلوط است و دانه ٔ سرخ رنگ دارد که آنرا قرمز نامند. (از اقرب الموارد) (آنندراج ). بلغت فارسی نبات شجری است ، برگش مثل برگ بلوط و با نهایت سبزی مایل بزردی و ثمرش بقدر عفصی مایل بتدویر و در روی او شبنمی می نشیند و از آن دانه ٔ
جیدارفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) درختی کوچک و بوتهمانند با برگهایی شبیه برگ بلوط که قرمزدانه در آن تولید میشود.۲. = قرمزدانه
جدار»لغتنامه دهخداجدار». [ ج ُ رَ ] (اِ) بازی ای است که او را کوزه گردان هم میگویند. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). جِدانَک . (از برهان ).
جدار»لغتنامه دهخداجدار». [ ج ُ رَ ] (اِ) بازی ای است که او را کوزه گردان هم میگویند. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). جِدانَک . (از برهان ).
جدارةلغتنامه دهخداجدارة. [ ج َ رَ ] (ع مص ) سزاوار گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شایسته بودن شخص به چیزی . (از قطرالمحیط). به چیزی یا برای چیزی شایسته بودن . (از اقرب الموارد). || نمودارشدن سرهای گیاه مانند جدری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برآمدن سرهای گیاه
جدارةلغتنامه دهخداجدارة. [ ج ِ رَ ] (اِخ ) وادیی است به حجازو در آن قریه ها است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
جدار»لغتنامه دهخداجدار». [ ج ُ رَ ] (اِ) بازی ای است که او را کوزه گردان هم میگویند. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). جِدانَک . (از برهان ).
جدارةلغتنامه دهخداجدارة. [ ج َ رَ ] (ع مص ) سزاوار گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شایسته بودن شخص به چیزی . (از قطرالمحیط). به چیزی یا برای چیزی شایسته بودن . (از اقرب الموارد). || نمودارشدن سرهای گیاه مانند جدری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برآمدن سرهای گیاه
جدارةلغتنامه دهخداجدارة. [ ج ِ رَ ] (اِخ ) وادیی است به حجازو در آن قریه ها است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مازوجدارلغتنامه دهخدامازوجدار. (اِخ ) دهی از دهستان پیرده است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
مازوجدارلغتنامه دهخدامازوجدار. (اِخ ) دهی از دهستان سرشیو است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
مجدارلغتنامه دهخدامجدار. [ م ِ ] (ع اِ) چیزی که در زراعت نصب کنند تا درندگان نیایند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه در زراعت نصب کنند برای دور کردن درندگان و پرندگان . (از اقرب الموارد).
گنجدارلغتنامه دهخداگنجدار. [ گ َ ] (نف مرکب ) خزینه دار. (شعوری ج 2 ص 2972). خزانه دار. (ناظم الاطباء). || صاحب گنج . متمول . غنی : همه کدخدایند مزدور کیست همه گنج دارند گنجور کیست ؟<p class=