جداییلغتنامه دهخداجدایی . [ ج ُ ] (اِخ ) لطفعلی بیگ آذر آرد: از حالش چیزی معلوم نشده و بغیر از این دو سه شعر از اشعارش چیزی بنظر نرسیده است :به پیش شمع اگر پروانه سوزد نیست دشوارش چه با» از سوختن او را که بر بالین بود یارش .گیرم که توبه از می گلگون کندکسی با آن دو لعل توبه شکن
جداییلغتنامه دهخداجدایی . [ ج ُ ] (حامص ) دوری و مفارقت .(فرهنگ نظام ). تنهائی . بعد. هجر. فراق : ز بیم جداییش گریان شدندچو بر آتش تیز بریان شدند. فردوسی .از ایران و توران جدایی نبودکه با جنگ و کین آشنایی نبود. <p class="aut
جداییseparation 2واژههای مصوب فرهنگستانحداقل فاصلۀ مجاز طولی و عرضی و عمودی بین هواگَردها برای دستیابی به بالاترین سطح ایمنی در پرواز
پساموجcoda waves, coda 2واژههای مصوب فرهنگستانبخشی از امواج ثبتشده در لرزهنگاشت که به دنبال موجهای مشخصی میآیند
ضریب کیفیت پساموجcoda Q, coda attenuationواژههای مصوب فرهنگستانپارامتر تعیینکنندۀ اُفت دامنۀ پساموج S در زمان، در زمینلرزۀ محلی با فرض تک پراکنش S به S
جیداءلغتنامه دهخداجیداء. [ ج َ ] (ع ص ) مؤنث اجید. زنی که گردنش دراز و نیکو باشد. جیدانة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جیدانه شود.
زدالغتنامه دهخدازدا. [ زِ / زُ / زَ ] (نف مرخم ) زدای . بر طرف کننده و دفع کننده و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). زداینده . زائل کننده . نابود کن . مزیل .- دل زدا ؛ رجوع به «دل »
جداییاندازفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب نداز، ایجادکنندۀ انشعاب، تفرقهانداز، انشعابی، جداکننده، انحصارطلب جدا، استقلال یافته
جدایی افشارلغتنامه دهخداجدایی افشار. [ ج ُ ی ِ اَ ] (اِخ ) نصراﷲ میرزا فرزند نادرشاه افشار از دختر دوم بابا علی بیگ افشاراست که بعد از رضاقلی میرزا بدنیا آمد و شرح حال اودر تاریخ مسطور است بعد از قتل نادر شاه نصراﷲ و امام قلی میرزا را از کلات گرفته بمشهد نزد علی قلی خان بردند و بقتل هردو فرمان داد.
جدایی فکندنلغتنامه دهخداجدایی فکندن . [ ج ُ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوری افکندن . فرقت انداختن : جفت چرا کردشان به حکمت و صنعت چون بمیانشان فکند خواست جدایی . ناصرخسرو.رجوع به جدایی و جدا شود.
جدایی کردنلغتنامه دهخداجدایی کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوری کردن . مُفارقت . هَجر. (منتهی الارب ). هَجران : چنین با پدر بیوفایی کنم ز مردی و دانش جدایی کنم . فردوسی .یار با ما بیوفائی میکندبیگناه از ما جدائی میکند.<p class
جدایی افشارلغتنامه دهخداجدایی افشار. [ ج ُ ی ِ اَ ] (اِخ ) نصراﷲ میرزا فرزند نادرشاه افشار از دختر دوم بابا علی بیگ افشاراست که بعد از رضاقلی میرزا بدنیا آمد و شرح حال اودر تاریخ مسطور است بعد از قتل نادر شاه نصراﷲ و امام قلی میرزا را از کلات گرفته بمشهد نزد علی قلی خان بردند و بقتل هردو فرمان داد.
جدایی فکندنلغتنامه دهخداجدایی فکندن . [ ج ُ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوری افکندن . فرقت انداختن : جفت چرا کردشان به حکمت و صنعت چون بمیانشان فکند خواست جدایی . ناصرخسرو.رجوع به جدایی و جدا شود.
جدایی کردنلغتنامه دهخداجدایی کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوری کردن . مُفارقت . هَجر. (منتهی الارب ). هَجران : چنین با پدر بیوفایی کنم ز مردی و دانش جدایی کنم . فردوسی .یار با ما بیوفائی میکندبیگناه از ما جدائی میکند.<p class
جدایی افکندنلغتنامه دهخداجدایی افکندن . [ ج ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مفارقت افکندن . و رجوع به جدایی فکندن و جدایی انداختن شود.
اختلال اضطراب جداییseparation anxiety disorderواژههای مصوب فرهنگستاناختلالی در کودکی یا نوجوانی مربوط به احتمال جدایی از خانواده یا افرادی که وابستگی عاطفی شدید به آنها داریم که با اضطراب شدید و پایدار و نامتناسب با رشد همراه است