جدول بندیفرهنگ فارسی عمید۱. ساختن دیوارۀ کوتاه بتونی در کنار جوی آب، میدان، پیادهرو، خیابان، و امثال آن.۲. کشیدن جدول؛ رسم کردن جدول بر کاغذ.۳. [قدیمی] نهرسازی در کنارۀ خیابانها.
جدول بندیلغتنامه دهخداجدول بندی . [ ج َدْ وَ ب َ ] (حامص مرکب ) نهرسازی . جدول کشی ، چنانکه در باغ و خیابان . || شکلی با خطوط متوازی و متقاطع کشیدن ، چنانکه در کتاب یا رساله جدولی برای نشان دادن جزئیات موضوعی ترسیم کنند.
جدولفرهنگ فارسی عمید۱. [جمع: جداول] مجموعهای از خطهای افقی و عمودی بهصورت خانههای شطرنج.۲. دیوارۀ کوتاه بتونی در کنار جوی آب، میدان، پیادهرو، خیابان، و امثال آن.۳. (هنر) در تهذیب، خطوطی که برای تزیین، بین سطرهای کتاب یا چهار گوشۀ کاغذ، بهصورت متوازی رسم میکنند: ◻︎ جامی، سواد عشق تو آمد زبور عشق / مست
جدوللغتنامه دهخداجدول . [ ج َدْ وَ ] (اِخ ) نام نهری است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام نهر معروفی است . (از شرح قاموس ).
جدوللغتنامه دهخداجدول . [ ج َدْ وَ ] (ع اِ) نهر خرد. (شرح قاموس ). جوی خرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). نهر صغیر. (اقرب الموارد) (شرفنامه ). نهر. (غیاث اللغات ). جوی آب . (آنندراج ). ج ، جَداول . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (شرح قاموس ). نهر کوچک .(ناظم الاطباء). جویچه . (یادداشت مؤلف )
جدول بندی کردنلغتنامه دهخداجدول بندی کردن . [ ج َدْ وَ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نهر کندن ، جوی خرد ساختن . چنانکه گویند: باغ یا خیابان را جدول بندی میکنند. || شبکه کشیدن با خطوط در کتاب و امثال آن .
جدولفرهنگ فارسی عمید۱. [جمع: جداول] مجموعهای از خطهای افقی و عمودی بهصورت خانههای شطرنج.۲. دیوارۀ کوتاه بتونی در کنار جوی آب، میدان، پیادهرو، خیابان، و امثال آن.۳. (هنر) در تهذیب، خطوطی که برای تزیین، بین سطرهای کتاب یا چهار گوشۀ کاغذ، بهصورت متوازی رسم میکنند: ◻︎ جامی، سواد عشق تو آمد زبور عشق / مست
جدوللغتنامه دهخداجدول . [ ج َدْ وَ ] (اِخ ) نام نهری است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام نهر معروفی است . (از شرح قاموس ).
جدوللغتنامه دهخداجدول . [ ج َدْ وَ ] (ع اِ) نهر خرد. (شرح قاموس ). جوی خرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). نهر صغیر. (اقرب الموارد) (شرفنامه ). نهر. (غیاث اللغات ). جوی آب . (آنندراج ). ج ، جَداول . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (شرح قاموس ). نهر کوچک .(ناظم الاطباء). جویچه . (یادداشت مؤلف )
جدوللغتنامه دهخداجدول . [ ج ِدْ وَ ] (ع اِ) نهر. نهر کوچک . جَدوَل . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به جَدوَل شود.
مجدوللغتنامه دهخدامجدول . [ م َ ] (ع ص ) رجل مجدول ؛ نیک خلقت بر پیچان نه از لاغری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردی که استخوانهای دست و پای وی باریک باشد. (ناظم الاطباء). باریک اما نه از لاغری و به عبارت دیگر آن که استخوانهای دست و پای وی نازک و محکم باشد. (از اقرب الموارد). || ریسمان محکم تا
مجدوللغتنامه دهخدامجدول . [ م ُ ج َدْ وَ ] (ع ص ) جدول کشیده . جدول برکشیده . بجدول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
جدولفرهنگ فارسی عمید۱. [جمع: جداول] مجموعهای از خطهای افقی و عمودی بهصورت خانههای شطرنج.۲. دیوارۀ کوتاه بتونی در کنار جوی آب، میدان، پیادهرو، خیابان، و امثال آن.۳. (هنر) در تهذیب، خطوطی که برای تزیین، بین سطرهای کتاب یا چهار گوشۀ کاغذ، بهصورت متوازی رسم میکنند: ◻︎ جامی، سواد عشق تو آمد زبور عشق / مست