جزرلغتنامه دهخداجزر. [ ج ُ زُ ] (اِخ ) ارخبیل . نام مجمعالجزائر خاصی است از بحر متوسط. این سرزمین از اولین بلادی است که در آن نقود و مسکوک رواج یافت . رجوع به النقود العربیه ص 87 و کلمه ٔ ارخبیل در همین لغت نامه شود.
جزرلغتنامه دهخداجزر. [ ج ُ زُ ] (ع اِ) ج ِ جَزور، بمعنی شتر یا بخصوص شتر کشتنی . ج ، جُزُرات . (از تاج العروس ). || ج ِ جزیره . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جزیره شود.
جزرلغتنامه دهخداجزر. [ ج َ زَ / ج ِ زَ ] (معرب ، اِ) زردک و در این صورت معرب گزر است . و بکسر جیم نیز آمده است . (منتهی الارب ). بیخ معروفی است که آنرا میخورند و معروف و اصل آن فارسی و بکسر جیم هم آمده . (تاج العروس ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). و سرخ
نشانک تصرفseizure signal, seizur 2واژههای مصوب فرهنگستاننشانک/ سیگنالی بر روی خط انتقال بین تجهیزات بههممتصل که نشاندهندۀ درخواست خدمات یا دسترسی به آن است متـ . سیگنال تصرف
جیزگرلغتنامه دهخداجیزگر. [ گ َ ] (ص مرکب )کاسه کوزه دار. آنکه قمارخانه دارد برای استفاده از حقی که از قماربازان ستاند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
زجرلغتنامه دهخدازجر. [ زَ ] (اِخ ) ابن حصن مکنی به ابومفرج تابعی ، از راویان حدیث است . رجوع به ابوالمفرج شود.
زجرلغتنامه دهخدازجر. [ زَ ] (اِخ ) ابن قیس . یکی از سه تن بود که به فرمان ابن زیاد، حضرت سجاد (ع ) وحرم حسینی (ع ) را بهمراهی سرهای شهدا به دمشق حمل کردند. آن دو تن دیگر محصن بن ثعلبه و شمربن ذی الجوشن بودند. رجوع به حبیب السیر چ تهران ج 1 ص <span class="hl"
زجرلغتنامه دهخدازجر. [ زَ ] (از ع ، مص ) در اصل بمعنی بازداشتن است لیکن در محاوره ٔ فارسیان بمعنی لازم که ضرب و سرزنش باشد مستعمل است . (غیاث اللغات ). ایذا و اذیت و ضرب و شکنجه و کتک . (ناظم الاطباء). آزار و اذیت . و این معنی مخصوص فارسی است . (فرهنگ نظام ) : درش
جزرسیلغتنامه دهخداجزرسی . [ ج ُ رَ ] (حامص مرکب ) صرفه جویی . || خانه داری . || رسایی و فراست . جزورسی در تمام معانی . (از ناظم الاطباء). رجوع به این کلمه شود.
جزریلغتنامه دهخداجزری . [ ج َ زَ ] (اِخ ) مبارک بن ابی الکرم محمدبن محمد ملقب به مجدالدین و مکنی به ابوالسعادات . وی از دانشمندان تاریخ و ادب و حدیث و معروف به ابن اثیر بود. رجوع به ابن اثیر در همین لغت نامه و ریحانة الادب شود.
جزراتلغتنامه دهخداجزرات . [ ج ُ زُ ] (ع اِ) ج ِ جُزُر و این کلمه ج ِ جَزور بمعنی شتر یا خاص شتر کشتنی است . (از تاج العروس ). و رجوع به جُزُر شود.
جزرالبحرلغتنامه دهخداجزرالبحر. [ ج َ رُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) قُسْط. (زمخشری ). یعنی عود هندی و عربی .
جزرسیلغتنامه دهخداجزرسی . [ ج ُ رَ ] (حامص مرکب ) صرفه جویی . || خانه داری . || رسایی و فراست . جزورسی در تمام معانی . (از ناظم الاطباء). رجوع به این کلمه شود.
جزریلغتنامه دهخداجزری . [ ج َ زَ ] (اِخ ) مبارک بن ابی الکرم محمدبن محمد ملقب به مجدالدین و مکنی به ابوالسعادات . وی از دانشمندان تاریخ و ادب و حدیث و معروف به ابن اثیر بود. رجوع به ابن اثیر در همین لغت نامه و ریحانة الادب شود.
جزر اقلیطیلغتنامه دهخداجزر اقلیطی . [ ج َ زَ رِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گویند شقاقل است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جزر بری . زردک بیابانی . و رجوع به فهرست مخزن الادویه شود.
جزر بریلغتنامه دهخداجزر بری . [ ج َ زَ رِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )گویند شقاقل است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جزر اقلیطی . زردک بیابانی . گزر بیابانی . زردک صحرایی . حویج وحشی . اسطافولینوس آغریوس . گزر دشتی . ذُبَح . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به فهرست مخزن الادویه و جَزَر شود.
مجزرلغتنامه دهخدامجزر. [ م َ زِ ] (ع اِ) جای شتر کشتن . ج ، مجازر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مجزرلغتنامه دهخدامجزر. [ م ُ زِ ] (ع ص ) شتر که هنگام کشتن وی آید. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آن که گوسفند را برای ذبح کردن دهد. (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خرمابن که به وقت باز کردن خرما رسد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). خرمابن
تجزرلغتنامه دهخداتجزر. [ ت َ ج َزْ زُ ] (ع مص ) تجزروا فی القتال ؛ بمعنی اجتزروا فی القتال است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). کشتن در رزمگاه و پاره پاره نهادن کشته را برای درندگان .
بازة قدرت جزرstrength of ebb interval,ebb intervalواژههای مصوب فرهنگستانبازة زمانی بین گذر ماه و بیشینهجریان جزریِ پس از آن در یک مکان