جسلغتنامه دهخداجس . [ ج ِ ] (ع صوت ) کلمه ای است که بدان شتر را زجر کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اسم صوتی است که بدان شتر را زجر کنند. (از اقرب الموارد).
جسلغتنامه دهخداجس . [ ج َس س ] (ع مص ) دست بسودن . (منتهی الارب )(تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء). بسودن . (المصادر زوزنی ). بدست سودن . (آنندراج ). برماسیدن . لمس کردن . (فرهنگ فارسی معین ). لمس کردن و دست بسودن . (از متن اللغة). دست بسودن چیزی برای شناختن آن . (از اقرب الموارد). لمس با
جسلغتنامه دهخداجس . [ ج َس س ] (معرب ، اِ) جَص ّ. گچ . به پارسی گج خوانند و طبیعت وی سرد و خنک است ، چون به سرکه بسرشته و بر سر کسی که رعاف داشته باشد بمالند و طلا کنند خون بازدارد، چون بر شکستگی استخوان طلا کنند نافع بود.
جسته جستهلغتنامه دهخداجسته جسته . [ ج َ ت َ / ت ِ ج َ ت َ / ت ِ ] (ق مرکب ) کم کم .سند آن در لفظ زبان شکسته بیاید. (آنندراج ). تک تک . گاه گاه . یک یک . (یادداشت مؤلف ). یواش یواش . تدریجاً. (فرهنگ نظام ): جسته جسته اخباری میرسد.
جسدلغتنامه دهخداجسد. [ ج َ س َ ] (ع اِ) تن مردم و جن و ملائکه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تن . (ترجمان القرآن عادل بن علی ) (آنندراج ). تن مردم . (مهذب الاسماء). تن و بعضی گویند که خاص جسم آدمی را گویند. (غیاث اللغات از شرح نصاب ). جسم انسان . (بحر الجواهر). جسم . (کشاف اصطلاحات الفنون
جسدلغتنامه دهخداجسد. [ ج َ س ِ ] (ع ص ، اِ) خون خشک چسبیده بر جائی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جَسَد. (ناظم الاطباء).
پرماسشلغتنامه دهخداپرماسش . [ پ َ س ِ ] (اِمص ) لمس . لامسه . ببساوش . بساوش . پرواس . جَس . و رجوع به پرماسیدن شود.
اجتساسلغتنامه دهخدااجتساس . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جَس ّ. مس ّ با دست به سر. دست بسودن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || چریدن به دهان : اجتست الابل الکلأَ؛ چریدند شتران گیاهها را به دهنهای خود. (منتهی الارب ).
تاج السلمانیلغتنامه دهخداتاج السلمانی . [ جُس ْ س َ ] (اِخ ) او راست :ذیل ظفر نامه ٔ شرف الدین علی یزدی در تاریخ تیمور ازسال 807 تا 813 هَ . ق . مشتمل بر وقایع دوران شاهرخ والغ بیک . (کشف الظنون چ 2
تاج السعیدیلغتنامه دهخداتاج السعیدی . [ جُس ْ س َ ] (اِخ ) میر ابوالفتح محمد اردبیلی محقق . اوراست : حاشیه بر شرح مولانا محمد حنفی تبریزی متوفی ببخارا بر آداب العلامة عضدالدین . (کشف الظنون چ 2 استانبول ج 1 ستون <span class="hl" dir
جسته رگلغتنامه دهخداجسته رگ . [ ج َ ت َ / ت ِ رَ ] (ص مرکب ) خبردار. (غیاث اللغات از لطائف ) (آنندراج ).
جسدلغتنامه دهخداجسد. [ ج َ س َ ] (ع اِ) تن مردم و جن و ملائکه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تن . (ترجمان القرآن عادل بن علی ) (آنندراج ). تن مردم . (مهذب الاسماء). تن و بعضی گویند که خاص جسم آدمی را گویند. (غیاث اللغات از شرح نصاب ). جسم انسان . (بحر الجواهر). جسم . (کشاف اصطلاحات الفنون
جسدلغتنامه دهخداجسد. [ ج َ س ِ ] (ع ص ، اِ) خون خشک چسبیده بر جائی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جَسَد. (ناظم الاطباء).
جسم مقتصدلغتنامه دهخداجسم مقتصد. [ ج ِ م ِ م ُ ت َ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هر جسمی است که بطور ناقص حاجز از ابصار ماورای خود باشد. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی ).
تاپاجسلغتنامه دهخداتاپاجس . [ ج ُ ] (اِخ ) رودی در برزیل منشعب از ساحل یمین رود آمازن بطول 1500 هزار گز.
جورجسلغتنامه دهخداجورجس . [ جو ج ِ ] (اِخ ) ابن جبرئیل . طبیب سریانی الاصل ، پدر بختیشوع طبیب ، رئیس پزشکان مدرسه ٔ جندیشاپور است .منصور عباسی بدنبال بیماری خود بسال 148 هَ . ق . وی را ببغداد خواند. او در بغداد ماند و بسیاری از کتابهای یونانی را بعربی نقل و تر
جورجسلغتنامه دهخداجورجس . [ جو ج ِ ] (اِخ ) ابن یوحنابن سهل بن ابراهیم ، مکنی به ابوالفرج . پزشک سریانی الاصل از نصرانیهای یعاقبه است که در یبرود (از توابع دمشق ) متولد شد و طب را در دمشق فراگرفت و ببغداد رفت و نزد ابوالفرج بن طبیب ، پزشک و فیلسوف درس خواند و سپس بدمشق برگشت تا بسال <span clas
رنجسلغتنامه دهخدارنجس . [ ] (اِخ ) شهری است با نعمت بسیار به ناحیت سریر، و از وی برده بسیار افتد به مسلمانی . (از حدود العالم چ سیدجلال الدین تهرانی ) .