جسدلغتنامه دهخداجسد. [ ج َ س َ ] (ع اِ) تن مردم و جن و ملائکه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تن . (ترجمان القرآن عادل بن علی ) (آنندراج ). تن مردم . (مهذب الاسماء). تن و بعضی گویند که خاص جسم آدمی را گویند. (غیاث اللغات از شرح نصاب ). جسم انسان . (بحر الجواهر). جسم . (کشاف اصطلاحات الفنون
جسدلغتنامه دهخداجسد. [ ج َ س ِ ] (ع ص ، اِ) خون خشک چسبیده بر جائی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جَسَد. (ناظم الاطباء).
زیستفنّاوری زیستمحیطیenvironmental biotechnologyواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از روشهای زیستفنّاوری در حفظ و مراقبت از محیط زیست
دگرگشت بیگانهزیست،سوختوساز بیگانهزیستxenobiotic metabolismواژههای مصوب فرهنگستانسوختوساز موادی که برای اندامگان بیگانه ضروری است
جسداءلغتنامه دهخداجسداء. [ ج َ ] (اِخ )موضعی است به بطن جِلْذان . (منتهی الارب ). یاقوت این کلمه را بفتح اول و دوم ضبط کرده و از ابومالک و غوری بضم جیم روایت کرده و آنرا نام موضعی خوانده است ،سپس بنقل از کتاب زمخشری آورده که ابومالک گوید: جسداء موضعی است به بطن جِلْذان . (از معجم البلدان ).<br
جسداءلغتنامه دهخداجسداء. [ ج َ س َ ] (اِخ ) همان جَسْداء است که نام موضعی است : فبتنا حیث امسینا قریباًعلی جسداء تنبحنا الکلاب . لبید (ازمعجم البلدان ).رجوع به جَسْداء شود.
جسدانیلغتنامه دهخداجسدانی . [ ج ُ نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به جسد. جسمانی . مقابل روحانی و ربانی : بقدرت تأیید ربانی نه بقوت جسدانی و جسمانی . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 71).
مومیایی کردنmummificationواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای حفظ جسد که در آن امعاواحشا و مغز را پیش از خواباندن جسد در سدیمکربنات از بدن خارج میکردند و سپس جسد را در نوارهای پارچهای میپیچیدند
جسداءلغتنامه دهخداجسداء. [ ج َ ] (اِخ )موضعی است به بطن جِلْذان . (منتهی الارب ). یاقوت این کلمه را بفتح اول و دوم ضبط کرده و از ابومالک و غوری بضم جیم روایت کرده و آنرا نام موضعی خوانده است ،سپس بنقل از کتاب زمخشری آورده که ابومالک گوید: جسداء موضعی است به بطن جِلْذان . (از معجم البلدان ).<br
جسداءلغتنامه دهخداجسداء. [ ج َ س َ ] (اِخ ) همان جَسْداء است که نام موضعی است : فبتنا حیث امسینا قریباًعلی جسداء تنبحنا الکلاب . لبید (ازمعجم البلدان ).رجوع به جَسْداء شود.
جسدانیلغتنامه دهخداجسدانی . [ ج ُ نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به جسد. جسمانی . مقابل روحانی و ربانی : بقدرت تأیید ربانی نه بقوت جسدانی و جسمانی . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 71).
جسدهای هفتگانهلغتنامه دهخداجسدهای هفتگانه . [ ج َ س َ ی ِ هََ ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح حکیمان ، عبارتست از مرکباتی که نفس ندارند یعنی طلا، نقره ، ارزیز، سرب ، آهن ، مس وخارصینی . (از کشاف اصطلاحات الفنون از شرح مواقف ).
متجسدلغتنامه دهخدامتجسد. [ م ُ ت َ ج َس ْ س ِ ] (ع ص ) تناورشده .(آنندراج ). جسیم و تنور و استوار. (ناظم الاطباء).- غیر متجسد ؛ بی جسم و مجرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجسد شود.
مجسدلغتنامه دهخدامجسد. [ م ِ س َ ] (ع ص ) جامه ای که ملاصق تن باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه ای که چسبنده به تن باشد. (ناظم الاطباء). جامه ای که پیوسته به تن باشد. و ابن اعرابی گوید: ولاتخرجن الی المساجد بالمجاسد. (از اقرب الموارد). و رجوع به معنی دوم ماده ٔ بعد شود.
مجسدلغتنامه دهخدامجسد. [ م ُ ج َس ْ س َ ] (ع ص ) ثوب مجسد؛ جامه ٔ رنگین به زعفران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به معنی سوم ماده ٔ قبل شود. || صوت مجسد؛ آواز نیکو مناسب در لحن و سرود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
مجسدلغتنامه دهخدامجسد. [ م ُ س َ ] (ع ص ) سرخ . ج ، مجاسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ثوب مجسد؛ جامه ای که به تن ملصق باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه ٔ چسبیده به تن . (ناظم الاطباء).و رجوع به مِجسَد شود. || جامه ٔ رنگ شده به زعفران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الا
تجسدلغتنامه دهخداتجسد. [ ت َ ج َس ْ س ُ ] (ع مص ) تناورشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).