جشةلغتنامه دهخداجشة. [ ج َ / ج ُش ْ ش َ ] (ع اِ) گروهی از مردم که با هم به پیش آیند. || برادران و خویشان و خدم . || آواز درشت یا غنه که در آن گرانی و گرفتگی باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || درشتی آواز.
جسعلغتنامه دهخداجسع. [ ج َ ] (ع مص ) قی کردن . || برآوردن شتر نشخوار را از شکم به دهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
جشعلغتنامه دهخداجشع. [ ج َ ش َ ] (ع مص ) غالب آمدن حرص . چیره شدن آز. || سخت حریص و آزمند گردیدن . || از فراق دوست بیمناک شدن . || بعد گرفتن حصه ٔ خود را. || بر حصه ٔ دیگری طمع ورزیدن . (منتهی الارب ).
جشعلغتنامه دهخداجشع. [ ج َ ش ِ ] (ع ص ) حریص . آزمند. آن که در چیزهاو کارها حرص ورزد. آن که بر حصه و سهم و دارائی دیگران حرص ورزد. ج ، جَشِعون . (منتهی الارب ) (المنجد).
جشهلغتنامه دهخداجشه . [ ج َش ْ ش َ / ج ُش ْ ش َ ] (ع اِ) جماعتی از مردم که پیش آیند. || آواز درشت با غنه که در آن گرانی و گرفتگی باشد. || (اِمص ) درشتی آواز. (منتهی الارب ).
جشهلغتنامه دهخداجشه . [ ج َش ْ ش َ / ش ِ ] (اِ) آستین پیراهن و قبا و امثال آن . (برهان قاطع) : چون جشه فشانی ای پسر در کویم خاک قدمت چو مشک در دیده زنم .رودکی .
جشهلغتنامه دهخداجشه . [ ج َ ش ْ ش َ ] (اِخ ) ... بنت عبدالجباربن وائل از زنان محدث بوده و میمونه بنت حجر از او روایت کرده است . (تاج العروس ).
جشهفرهنگ فارسی عمیدآستین پیراهن، قبا، و امثال آن: ◻︎ چون جشه فشانی ای پسر در کویم / خاک قدمت چو مشک در دیده زنم (رودکی: ۵۱۶).
جشهلغتنامه دهخداجشه . [ ج َ ش َ ] (هندی ، اِ) نام یکی از اجزاء زمان است در تقسیمی که هندوان از ساعتهای روز به عمل آورده اند. (تحقیق ماللهند ص 170). رجوع به جَشَک شود.
مجشةلغتنامه دهخدامجشة. [ م ِ ج َش ْ ش َ ] (ع اِ) دستاس . مِجَش ّ. (منتهی الارب ). و رجوع به مِجَش ّ شود.
هاجشةلغتنامه دهخداهاجشة. [ ج ِ ش َ ] (ع اِ) جماعت و گروه نو فراهم آمده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هابشة. ج ، هواجش : جأت هاجشة من ناس . (اقرب الموارد). و رجوع به هابشة شود.
هجشةلغتنامه دهخداهجشة. [ هََ ش َ ] (ع اِمص ، اِ) غضب . (منتهی الارب ). || برخاستگی . (منتهی الارب ). نهضت . (اقرب الموارد).
انجشةلغتنامه دهخداانجشة.[ اَ ج َ ش َ ] (اِخ ) غلامی بود سیاه از آن ِ رسول اکرم و آواز حداء را خوب میخواند و برخی گفته اند مخنث بود. و رجوع به الاصابة فی تمییزالصحابة ج 1 ص 68 شود.