جلادلغتنامه دهخداجلاد. [ ج َل ْ لا ] (اِخ ) احمدبن موسی بن علی مکنی به ابوالعباس (700 - 792 هَ . ق .) از فقیهان یمن است و تالیفاتی دارد. (العقود اللؤلؤیة ج 2 ص 21
جلادلغتنامه دهخداجلاد. [ ج َل ْ لا ] (اِخ ) فیلیپ بیک . [ 1857 - 1914 م . ] از دانشمندان است . او راست :1 - التعلقیات القضائیة علی قوانین المحاکم المصریه . این کتاب در مطبعه ٔ معارف چاپ ش
جلادلغتنامه دهخداجلاد. [ ج َل ْ لا ] (ع ص ) تازیانه زن . (منتهی الارب ). سیاف . (ناظم الاطباء). دره زن . (از آنندراج ). آنکه حدود را بر پا کند. دژخیم . میرغضب : بدل ربودن جلاد و شاطری ای مه ببوسه دادن جان پدر بس اژکهنی . شاکر بخاری .<b
جلادلغتنامه دهخداجلاد. [ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ جَلد. (منتهی الارب ). || ج ِ جَلَد. (ناظم الاطباء). || ج ِ جِلدَة. (منتهی الارب ). || خرمابن سخت و بزرگ . || شتر ماده ٔ بسیار شیرده . || شتر ماده ٔ بی شیر و بی بچه . (از اقرب الموارد). رجوع به جَلدَة شود. || (مص ) با کسی شمشیر زدن .
جلاددیکشنری عربی به فارسیجلا د , دژخيم , کسيکه براي بخشودگي از گناهان بخود شلا ق ميزند , موجود يا انگل تاژک دار , مامور اعدام , دار زن
زلاتلغتنامه دهخدازلات . [ زَل ْ لا ] (ع اِ) ج ِ زلة. (ناظم الاطباء). بمعنی لغزش ها مراد ازآن خطاها. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : زلات او به نظر عفو و اغماض ملاحظه می افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341
جلادتلغتنامه دهخداجلادت . [ ج َدَ ] (ع اِمص ) چستی و چابکی و دلیری . (ناظم الاطباء)(آنندراج از غیاث و کشف و صراح ). چالاکی . (ناظم الاطباء) : همگان اقرار کردند که در مدت عمر خویش از چنین جلادت در کسی یاد ندارند. (تاریخ بیهقی ).بیایمت که ببینم کدام زهره و یاراروم
جلادحلغتنامه دهخداجلادح . [ ج ُ دِ ] (ع ص ) طویل . (منتهی الارب ). دراز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، جَلادِح . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
جلاد جانلغتنامه دهخداجلاد جان . [ ] (اِخ ) از اعمال ارجان است و در آب و هوا و محصول مانند آن . (نزهة القلوب ج 3 ص 130 و 225) رجوع به جلاجان شود.
جلادتلغتنامه دهخداجلادت . [ ج َدَ ] (ع اِمص ) چستی و چابکی و دلیری . (ناظم الاطباء)(آنندراج از غیاث و کشف و صراح ). چالاکی . (ناظم الاطباء) : همگان اقرار کردند که در مدت عمر خویش از چنین جلادت در کسی یاد ندارند. (تاریخ بیهقی ).بیایمت که ببینم کدام زهره و یاراروم
اجلادلغتنامه دهخدااجلاد. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جَلد و جِلْد و جَلید.- اجلادُالانسان ؛ تن مردم و کالبد وی . ج ، اَجالد.
اجلادلغتنامه دهخدااجلاد. [ اِ ] (ع مص )مضطر گردانیدن . (منتهی الارب ). || پَشَک زده شدن زمین و جز آن . || جلید رسیدن بقوم .
علی جلادلغتنامه دهخداعلی جلاد. [ ع َ ی ِ ج َل ْ لا ] (اِخ ) ابن احمدبن موسی بن علی جلاد راکبی نخلی حنفی . نحوی و عالم فرایض بود و بسال 732 هَ . ق . متولد شد. او راست : 1- شرح الکافی احمد نجاس ، در نحو.