جلالت مآبلغتنامه دهخداجلالت مآب . [ ج َ ل َم َ ] (ص مرکب ) کسی که مرجعش بزرگی است . در مراسلات در خطاب به بزرگتر این لفظ را نویسند. (فرهنگ نظام ).
جلالاتلغتنامه دهخداجلالات . [ ج َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان تمیمی بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع در 9هزارگزی جنوب خاور کنگان کنار شوسه ٔ سابق بوشهر به لنگه . سکنه ٔ این ده 50 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class
جلالت مآبلغتنامه دهخداجلالت مآب . [ ج َ ل َم َ ] (ص مرکب ) کسی که مرجعش بزرگی است . در مراسلات در خطاب به بزرگتر این لفظ را نویسند. (فرهنگ نظام ).
فروتابیدنلغتنامه دهخدافروتابیدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) تابیدن به پائین . از بالا تابیدن : زیرا که اگر به چه فروتابدمه را نشود جلالت ماهی . ناصرخسرو.رجوع به تابیدن شود.
جلالت مآبلغتنامه دهخداجلالت مآب . [ ج َ ل َم َ ] (ص مرکب ) کسی که مرجعش بزرگی است . در مراسلات در خطاب به بزرگتر این لفظ را نویسند. (فرهنگ نظام ).