زلنباعلغتنامه دهخدازلنباع . [ زِ لِم ] (ع ص ) مرد پریشان گوی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 5 ص 369).
پژاوندلغتنامه دهخداپژاوند. [ پ َ وَ ] (اِ) چوبی ستبر باشد که از پس در افکنند. (لغت نامه ٔ اسدی ). چوبی بودکه از جهت محکمی از پس در اندازند تا کس نتواند بازکرد. (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). چوبی باشد که از پس در افکنند و بوقت جامه شستن جامه را بدو کوبند و آن را سکنبه و جلنبه و فدرنگ نیز گویند.