جلیدیهفرهنگ فارسی عمیدجسم جامد و غیرحاجب ماورا به شکل عدس که در قسمت خلفی حدقۀ چشم قرار دارد؛ عدسی چشم.
جلدةلغتنامه دهخداجلدة. [ ج َ دَ ] (ع ص ) مؤنث جلد. (از اقرب الموارد). رجوع به جلد شود. || خرمابن سخت و بزرگ که بی آب صبر تواند کرد. || شتر ماده ٔ بسیارشیر و بسیارچرب . || شترماده ٔ بی بچه وبی شیر. (منتهی الارب ): شاة جلدة؛ گوسفند بی شیر و بی بچه . (از اقرب الموارد). ج ، جِلاد. (منتهی الارب )
جلدةلغتنامه دهخداجلدة. [ ج َ ل َ دَ ] (ع مص ) چابک و چالاک گردیدن . (منتهی الارب ). رجوع به جِلَد و جلادة و جلودة شود. || (اِمص ) چابکی مردم و غیر وی . (منتهی الارب ).
جلدةلغتنامه دهخداجلدة. [ ج َ ل َ دَ ] (ع ص ) زمین سخت و هموار. || گوسفند که بچه اش وقت زادن بمیرد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
جلدةلغتنامه دهخداجلدة. [ ج ِ دَ ] (ع اِ) پوست و این اخص از جلد است . (منتهی الارب ). نوعی از جلد. || قطعه ای از جلد. || قوم من جلدتنا؛ ای من انفسنا و عشیرتنا. (از اقرب الموارد).