جلال الدینلغتنامه دهخداجلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمد. رجوع به محمدبن محمد کرخی در همین لغت نامه شود.
جلال الدینلغتنامه دهخداجلال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) قریه ای است در چهار فرسنگی جنوب ده کهنه . (فارسنامه ).
جلال الدینلغتنامه دهخداجلال الدین .[ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) احمدبن عبدالرحمان کندی دشناوی . رجوع به احمدبن عبدالرحمان در همین لغت نامه شود.
جلال الدینلغتنامه دهخداجلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) اسکندربن جلال الدوله کیومرث از حکام بنی اسکندر است که در قرن نهم هجری بر بخشی از مازندران حکومت داشتند. رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 193 شود.
جلال الدینلغتنامه دهخداجلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) اکبرشاه .رجوع به جلال الدین محمد اکبرشاه شود.