زلحلغتنامه دهخدازلح . [ زَ ] (ع مص ) چشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || (ص ) باطل و هیچکاره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باطل . (اقرب الموارد).
زلحلغتنامه دهخدازلح . [ زُ ل ُ ] (ع اِ) کاسه های بزرگ فراخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
زلعلغتنامه دهخدازلع. [ زَ ] (ع مص ) ربودن چیزی را به فریب . || سوختن پای کسی را به آتش . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خارج کردن آب از چاه . (از اقرب الموارد). || شکافته شدن قدم و پشت دست .(از تاج المصادر بیهقی ). شکافته شدن ظاهر و باطن قدم و شکافته شدن
زلعلغتنامه دهخدازلع. [ زَ ل َ ] (ع اِمص ) کفتگی پای و ظاهر پنجه یا شکافتگی پوست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کفتگی باطن قدم . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
جلیةلغتنامه دهخداجلیة. [ ج َ لی ی َ ] (ع ص ) خبر یقین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مؤنث جلی . (از اقرب الموارد). رجوع به جلی شود.
آشکارلغتنامه دهخداآشکار. [ ش ْ / ش ِ ] (ص ، ق ، اِ) (از پهلوی آشکاراک ) ظاهر. بارز. مشهود. مرئی . روشن . هویدا. پیدا. پدید. پدیدار. مکشوف . جلی . جلیه . واضح . عیان . محسوس . مقابل مخفی ، پنهان ، نهان ، ناپیدا، ناپدید، نهفته : ازو د
آشکارالغتنامه دهخداآشکارا. [ ش ْ / ش ِ ] (ص ، ق ، اِ) بی پرده . صریح : یکی بانگ برزد [ پلاشان ] به بیژن بلندمنم گفت شیراوژن دیوبندبگوآشکارا که نام تو چیست که اختر همی بر تو خواهد گریست . فردوسی .
تجلیهفرهنگ فارسی معین(تَ یَ یا یِ) [ ع . تجلیة ] (مص م .) 1 - روشن کردن ، پیدا کردن ، زدودن . 2 - تهذیب ظاهر است به سبب استعمال نوامیس و احکام الهی و امتثال اوامر و نواهی خداوند.