جملغتنامه دهخداجم . [ ج َم م ] (ع ص ) بسیار. (منتهی الارب ). بسیار از هر چیز. (اقرب الموارد) : تحبّون المال حبا جماً . (منتهی الارب ). و بهمین معنی است قول امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب : ان هیهنا لعلماً جماً. (اقرب الموارد).- جم الظهیره ؛
جملغتنامه دهخداجم . [ ج َم م ] (ع مص ) پر کردن پیمانه را تا سر. || پیمودن پیمانه را بطوری که فوق پری پیمانه باشد. || گذاشتن آب را تا جمع شود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جُمام شود. || ترک کردن سواری اسب . (کشاف اصطلاحات الفنون از کنز اللغات ). || (اِ) (اصطلاح عروض ) اجتماع عقل و
جملغتنامه دهخداجم . [ ج ُ ] (اِ) در تداول بمعنی جنب و حرکت . تصحیف و قلبی متداول از جنب . (یادداشت مؤلف ).- جم خوردن ؛ تکان خوردن . جنبیدن . (یادداشت مؤلف ).- جم نخوردن ؛ حرکت نکردن و تکان نخوردن .- جم نزدن </s
جملغتنامه دهخداجم . [ ج ُم م ] (ع اِ) نوعی از صدف . (منتهی الارب ). نوعی از صدف دریایی . ابن درید گوید: من حقیقت آنرا ندانم . (ذیل اقرب الموارد از لسان ).
زومzoomواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جلوۀ اپتیکی یا نوری که بهکمک عدسی دارای فواصل کانونی متغیر به دست میآید
عدسی زومzoom lensواژههای مصوب فرهنگستاننوعی عدسی با فاصلۀ کانونی متغیر که از آن برای دورنمایی و نزدیکنمایی موضوع، بدون نیاز به حرکت دوربین، استفاده میشود
نمای زومzoom shotواژههای مصوب فرهنگستاننمایی که بهکمک عدسی زوم (zoom) گرفته میشود و در آن، بدون نیاز به حرکت دوربین، پهنۀ رویداد بازتر یا بستهتر میشود
جماهیرلغتنامه دهخداجماهیر. [ ج َ ] (ع اِ) ج ِ جمهور.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جمهور شود.
جمایللغتنامه دهخداجمایل . [ ج َ ی ِ ] (ع اِ) جج ِ جمل . (مهذب الاسماء). جمالات . (مهذب الاسماء). رجوع به جمل شود.
ییمالغتنامه دهخداییما. (اِخ ) جم . جمشید. یمه . یم . صورتی از یم و جم . صورت قدیمی یم و جم .(یادداشت مؤلف ). و رجوع به جم و جمشید و یم شود.
جمال الدینلغتنامه دهخداجمال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) عثمان بن عمر مکنی به ابن حاجب . رجوع به ابن حاجب در همین لغت نامه شود.
جمال الدینلغتنامه دهخداجمال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) علی بن ظافر. رجوع به ابن ظافر ازدی در همین لغت نامه شود.
جمال الدینلغتنامه دهخداجمال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) علی بن یوسف بن ابراهیم مکنی به ابن القفطی . رجوع به ابن القفطی جمال الدین در همین لغت نامه شود.
جمال الدینلغتنامه دهخداجمال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) لقب نظامی گنجوی شاعر معروف . رجوع به نظامی در همین لغت نامه شود.
جمال الدینلغتنامه دهخداجمال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن سلیمان مکنی به ابن نقیب .رجوع به ابن نقیب جمال الدین در همین لغت نامه شود.
دجملغتنامه دهخدادجم . [ دَ ] (ع اِ) دوستان و یاران . || خوها. واحد آن دجمة است . (منتهی الارب ). عادات . (از اقرب الموارد).
داود منجملغتنامه دهخداداود منجم . [ وو دِ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (اِخ ) وی در زمان دولت آل بویه در عراق میزیسته و عالمی بزرگ و از پیشوایان علم احکام نجوم و حل زیجات و تسییر کواکب بوده است . در دربار دیالمه بواسطه ٔ شهرتی که در پیش بینی داشت تقربی یافت . داود منجم در 430
دجملغتنامه دهخدادجم . [ دَ ج َ ] (ع مص ) اندوهگین شدن . محزون شدن : دجم ؛ اندوهگین شد، کذلک دجم مجهولاً. (منتهی الارب ).
دجملغتنامه دهخدادجم . [ دُ ج َ ] (ع اِ) ج ِ دُجمة: دجم العشق ؛ غمزات عشق و تاریکیهای آن .گویند: انه لفی دجم العشق و اهواء. (منتهی الارب ).