جمجمهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) محفظۀ سر مهرهداران که در انسان از هشت تکه استخوان متصلبههم تشکیل شده و مغز سر در آن جا دارد.۲. [قدیمی] چاهی که در شورهزار کنده شود.
جمجمةلغتنامه دهخداجمجمة. [ ج َ ج َ م َ ] (ع مص ) سخن ناپیدا گفتن . (منتهی الارب ). || پنهان داشتن چیزی در دل . || هلاک گردانیدن . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد).
جمجمةلغتنامه دهخداجمجمة. [ ج ُ ج ُ م َ ] (ع اِ) کاسه ٔ سر یا استخوانی که در آن دماغ است . ج ، جمجم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نوعی از پیمانه است . (منتهی الارب ). || چاه در شوره زار. || قدح چوبین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || چوب قلبه که در آن آهن تعبیه کنند. (منتهی الارب ). ج ،
زمزمةلغتنامه دهخدازمزمة. [ زِزِ م َ ] (ع اِ) گروه مردم و شتر یا پنجاه شتر. || پاره ای از دیوان یا ددان . || جماعت شتران که در آن شتر ریزه نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). ج ، زمازم . (از اقرب الموارد).
زمزمهلغتنامه دهخدازمزمه . [ زَ زَ م َ ] (ع اِ) بمعنی زمزم است که به آهستگی چیزی خواندن . (برهان ). ترنمی باشد که به آهستگی کنند. (فرهنگ جهانگیری ). خوانندگی و ترنم به آهستگی . (ناظم الاطباء). بمعنی نغمه و سرود مجاز است و بلفظپست کردن و آسودن و سر کردن و زدن و گشادن مستعمل . (آنندراج ). نغمه و
زمزمهلغتنامه دهخدازمزمه . [ زَزَم َ ] (اِخ ) نام کتابی است ازمصنفات زردشت . (برهان ). نام فصلی از کتاب زند. (ناظم الاطباء). نام کتابی است از مصنفات زردشت که آن را سیاه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به زمزم و خرده اوستا ص 83، 84
برسازۀ جمجمهcranial prosthesisواژههای مصوب فرهنگستانبرسازهای که از آن برای ترمیم بخش ازبینرفتۀ جمجمه استفاده میشود