جمدرلغتنامه دهخداجمدر. [ ج َ دَ ] (اِ) سلاحی است که آنرادر هندوستان کتار گویند بر وزن قطار و اصل آن جنب در است یعنی پهلوشکاف و بهندی یعنی دندان عزرائیل . (برهان ). در حاشیه ٔ چک آمده : «معنی این لفظ که بهندی دندان عزرائیل می نویسد غلطاست ، زیرا که به هندی جمدهر مختصر جمدهار است و جم بمعنی عزر
زمیدارلغتنامه دهخدازمیدار. [ زَ ] (نف مرکب ) زمین دار که مرزبان باشد. (آنندراج ). زمین دار. (ناظم الاطباء).
جامدارلغتنامه دهخداجامدار. [ م َ ] (نف مرکب ) مرکب از جامه (رخت )و دار (دارنده ) یعنی دارنده ٔ لباس . رخت دار. صندوق دار. (ناظم الاطباء). و رجوع به نشوء اللغة ص 98 شود.
جنبیهلغتنامه دهخداجنبیه . [ جَم ْ ی َ ] (اِ) نام سلاحی است که آنرا جمدر هم گویند و در هندوستان کتار خوانند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به جمدر شود.
غدرکلغتنامه دهخداغدرک . [ غ َ رَ ] (اِ) غَدر. جیبه ٔ جامه ٔ روز جنگ ، در مؤید الفضلا به جای حرف ثالث الف نوشته اند، اﷲ اعلم . (برهان ) (آنندراج ). نوعی است از اسلحه ٔ هند که آن راکدر خوانند؛ یعنی جیبه ٔ جامه . (فرهنگ رشیدی ). || یکی از سلاحهای اهل هند که آن را جمدر و کتارنیز خوانند. (برهان )
ذاتلغتنامه دهخداذات . (ع اِ) تأنیث ذو. صاحب . مالک . دارا. خداوند. و تثنیه ٔ آن ذواتا. و ج ، ذوات : امراءة ذات مال . || مؤلف آنندراج آرد: ذات : بالفتح ، بمعنی صاحب و خداوند و به معنی هستی و حقیقت هر چیز و نفس هر شی ٔ و مؤنث ذو. و در اصطلاح سالکان ذات را به اعتبار جمیع صفات واحد گویند و هس