جمللغتنامه دهخداجمل . [ ج َ ] (ع مص ) گرد آوردن . || گداختن پیه را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) شتر نر. (منتهی الارب ). رجوع به جَمَل شود.
جمللغتنامه دهخداجمل . [ ج َ م َ ] (اِخ ) (جنگ ...) جنگی است که در ماه جمادی الاخری سال سی وشش هجری میان عایشه و اتباع وی باامیرالمؤمنین علی علیه السلام اتفاق افتاد و چون عایشه بر شتری بنام عسکر سوار بود این وقعه بنام وقعه ٔ جمل خوانده شد. خلاصه ٔ آن اینکه طلحه و زبیر نخست در مدینه با امیرال
جمللغتنامه دهخداجمل . [ ج َ م َ ] (اِخ ) ابراهیم بن زین الدین نخجوانی دمشقی . از دانشمندان قرن یازدهم هجری است . وی در فقه و طب و علوم دیگر مهارت داشته و ریاست جمهور اطباء و نیابت محکمه ٔ دمشق به وی رسیده است . میان او و قاضی محمدبن حسین بن عین الملک مشهور به قاق منافسات و معارضاتی بوده است
جمللغتنامه دهخداجمل . [ ج َ م َ ] (اِخ ) حسین بن عبدالسلام شاعر، از محدثان است . وی روایتی از شافعی دارد. (ریحانة الادب ).
جمیللغتنامه دهخداجمیل . [ ج َ ] (اِخ ) لقب اردشیربن اردشیر.(حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 231). رجوع به اردشیر شود.
جمیللغتنامه دهخداجمیل . [ ج َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن معمر. از مشاهیر شاعران عرب است که بسال 83 هَ . ق . درگذشت . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 158).
جمیللغتنامه دهخداجمیل . [ ج َ ] (ع اِ) ابوجمیل ، کنیه ٔ تره و سبزی است . (منتهی الارب ). کنایه از سبزی است زیرا که موجب زینت و آرایش خوراک و سفره است . (از اقرب الموارد).
جمیللغتنامه دهخداجمیل . [ ج َ ] (ع اِ) پیه گداخته . ج ، جملاء. (منتهی الارب ). || (ص ) خوب صورت نیکوسیرت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زیبا. نیکوروی .
جمیللغتنامه دهخداجمیل . [ ج ُ م َ ](ع اِ) نام پرنده ایست . (اقرب الموارد). بلبل . (منتهی الارب ). ج ، جِمْلان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جملانلغتنامه دهخداجملان . [ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ جُمَیل ، بمعنی بلبل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جُمَیْل شود.
جملاءلغتنامه دهخداجملاء. [ ج َ ] (ع ص ) صاحب جمال . || تمام خلقت از هر حیوان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جملةلغتنامه دهخداجملة. [ ج ُ ل َ ] (ع اِ) همگی چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). همه . ج ، جُمَل . (منتهی الارب ). || تماماً. سراسر. (فرهنگ فارسی معین ): جمله ٔ کتاب را خواندم . || کلام تام . (منتهی الارب ). کوچکترین واحد کلام که مفید معنی باشد و آن مرکب است از مسندالیه ، مسند، رابطه یا ف
جملانلغتنامه دهخداجملان . [ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ جُمَیل ، بمعنی بلبل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جُمَیْل شود.
جملاءلغتنامه دهخداجملاء. [ ج َ ] (ع ص ) صاحب جمال . || تمام خلقت از هر حیوان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جملةلغتنامه دهخداجملة. [ ج ُ ل َ ] (ع اِ) همگی چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). همه . ج ، جُمَل . (منتهی الارب ). || تماماً. سراسر. (فرهنگ فارسی معین ): جمله ٔ کتاب را خواندم . || کلام تام . (منتهی الارب ). کوچکترین واحد کلام که مفید معنی باشد و آن مرکب است از مسندالیه ، مسند، رابطه یا ف
ریةالجمللغتنامه دهخداریةالجمل . [ ی َ تُل ْ ج َ م َ ] (ع اِ مرکب ) شش شتر، و آن موارد استعمال دارویی دارد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
شیخ الجمللغتنامه دهخداشیخ الجمل . [ ش َ خُل ْ ج َ م َ ] (ع اِ مرکب ) لقب امیرالحاج در مصر. (از دائرةالمعارف اسلامی ).
متجمللغتنامه دهخدامتجمل . [ م ُ ت َ ج َم ْ م ِ ] (ع ص ) زینت داده و آراسته . (آنندراج ). باتجمل . (یاد داشت بخط مرحوم دهخدا). آن که می آراید شخص خود را. (ناظم الاطباء). آراسته و صاحب تجمل : چون سلطان محمود او [ فرخی ] را متجمل دید به همان چشم در او نگریست . (چهارمقاله )
مجمللغتنامه دهخدامجمل . [ م ُ ج َم ْ م ِ ] (ع ص ) زینت دهنده و آراینده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به تجمیل شود. || نیکوکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || آن که لشکر را تا دیر زمانی مقام دهد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به تجمیل شود.