جمهورلغتنامه دهخداجمهور. [ ج ُ ] (اِخ ) ابن مرار عجلی . سردار لشکر مسلمین در جنگ علیه سنباد مجوسی درزمان ابوجعفر منصور بود که سرانجام با ابومنصور بنای مخالفت گذاشت . ابومنصور بسال 138 هَ .ق . محمدبن اشعث را بدفع جمهور نامزد کرد. جمهور از ری به اصفهان و از آنجا
جمهورلغتنامه دهخداجمهور. [ ج ُ] (ع اِ) ریگ توده ٔ بلند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || همه ٔ مردم . (منتهی الارب ). جل الناس و اشرافهم . (اقرب الموارد). توده . گروه . (فرهنگ فارسی معین ). || معظم از هر چیز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بخش اعظم یک چیز. (فرهنگ فارسی معین ). ج ، جماهیر. (من
رئیس جمهورفرهنگ فارسی عمیدرئیس قوۀ مجریه در کشورهای جمهوری که مدت زمامداری و حدود اختیارات آن در کشورهای مختلف متفاوت است.
جمهوریلغتنامه دهخداجمهوری . [ ج َ ] (اِ) شراب کهنه ٔ انگوری را گویند، و بعضی شرابی را گفته اند که سال بر آن گذشته باشد، و بعضی گفته اند شراب مثلث است یعنی سه من شراب انگوری را بجوشانند تا یک من شود، و بعضی دیگر گویند شراب جمهوری آنست که بعد از جوشانیدن یک من به نیم من آید. (برهان ). و رجوع به م
جمهوریلغتنامه دهخداجمهوری . [ ج ُ ] (ص نسبی ، اِ) طرز حکومتی که رئیس آن (رئیس جمهور) از جانب مردم کشور برای مدتی محدود انتخاب میشود. جمهوریت در عربی به این معنی مستعمل است و جمهوری بمعنی طرفدار حکومت مذکور وجمهوریخواه است . (فرهنگ فارسی معین ). امروز در عربی جمهور بضم اول و سوم بمعنی حکومتی که
جمهوریلغتنامه دهخداجمهوری . [ ج ُ ی ی ] (ع اِ) شرابی است مسکر یا نبید انگور که سه سال بر وی گذشته باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آب انگوری که جوشیده شود تا حدی که نصف حجم آن بخار گردد. وجه تسمیه ٔ این قسم آب انگور جوشیده بدان جهت است که تهیه ٔ آن عمومیت داشته و با وجود آنکه تا حدی سکرآورب
جمهوریتلغتنامه دهخداجمهوریت . [ ج ُ ری ی َ ] (مص جعلی ) جکومت جمهوری . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جمهوری شود.
جمهوریخواهلغتنامه دهخداجمهوریخواه . [ ج ُ خوا/ خا ] (نف مرکب ) جمهوری خواهنده . طرفدار حکومت جمهوری . (فرهنگ فارسی معین ).
جمهوریلغتنامه دهخداجمهوری . [ ج َ ] (اِ) شراب کهنه ٔ انگوری را گویند، و بعضی شرابی را گفته اند که سال بر آن گذشته باشد، و بعضی گفته اند شراب مثلث است یعنی سه من شراب انگوری را بجوشانند تا یک من شود، و بعضی دیگر گویند شراب جمهوری آنست که بعد از جوشانیدن یک من به نیم من آید. (برهان ). و رجوع به م
جمهوریلغتنامه دهخداجمهوری . [ ج ُ ] (ص نسبی ، اِ) طرز حکومتی که رئیس آن (رئیس جمهور) از جانب مردم کشور برای مدتی محدود انتخاب میشود. جمهوریت در عربی به این معنی مستعمل است و جمهوری بمعنی طرفدار حکومت مذکور وجمهوریخواه است . (فرهنگ فارسی معین ). امروز در عربی جمهور بضم اول و سوم بمعنی حکومتی که
جمهوریلغتنامه دهخداجمهوری . [ ج ُ ی ی ] (ع اِ) شرابی است مسکر یا نبید انگور که سه سال بر وی گذشته باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آب انگوری که جوشیده شود تا حدی که نصف حجم آن بخار گردد. وجه تسمیه ٔ این قسم آب انگور جوشیده بدان جهت است که تهیه ٔ آن عمومیت داشته و با وجود آنکه تا حدی سکرآورب
جمهوریتلغتنامه دهخداجمهوریت . [ ج ُ ری ی َ ] (مص جعلی ) جکومت جمهوری . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جمهوری شود.
جمهوریخواهلغتنامه دهخداجمهوریخواه . [ ج ُ خوا/ خا ] (نف مرکب ) جمهوری خواهنده . طرفدار حکومت جمهوری . (فرهنگ فارسی معین ).
زیدالجمهورلغتنامه دهخدازیدالجمهور. [ زَ دُل ْ ج ُ ] (اِخ ) ابن سهل بن عمرو. او جد جاهلی بود و فرزندان وی بطنی از حمیرند. (از اعلام زرکلی ).
بین الجمهورلغتنامه دهخدابین الجمهور. [ ب َ نَل ْ ج ُ ] (ع ق مرکب ) میان عموم . میان عامه ٔ مردم : و بین الجمهور زیاده از سلطان پرویز برادر بزرگتر اعتبار داشت [ سلطان خرم ] . (عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ج 2 ص 1067</s
ابن ابی جمهورلغتنامه دهخداابن ابی جمهور. [ اِ ن ُ اَ ج ُ ] (اِخ ) محمدبن زین الدین علی بن ابراهیم احسائی . از علمای شیعه در قرن نهم هجری . مولد او شهر احسا. او علوم مختلفه آموخت وبه عراق و شام مسافرت کرد و سفری بحج رفت . عاقبت به ایران آمد و در شهر مشهد اقامت گزید. و در سال
رئیس جمهورفرهنگ فارسی عمیدرئیس قوۀ مجریه در کشورهای جمهوری که مدت زمامداری و حدود اختیارات آن در کشورهای مختلف متفاوت است.