جموسلغتنامه دهخداجموس . [ ج ُ ] (ع مص ) فسردن روغن و پیه و آب ، یا اکثر در آب جمود گویند و در روغن و جز آن جموس . فعل آن از باب نصر است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جموشلغتنامه دهخداجموش . [ج َ ] (ع اِ) نوره ٔ سترنده . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || چاهی که آب در نواحی آن برآید. (منتهی الارب ). || (ص ) سنة جموش ؛ سال خشک سوزاننده ٔ گیاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
بیفسردنلغتنامه دهخدابیفسردن . [ ی َ س ُ دَ ] (مص ) افسردن . جموس . جمد. جمود. (تاج المصادر بیهقی ). جمد. (دهار). انجماد. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به افسردن شود.
جامسلغتنامه دهخداجامس . [ م ِ ] (ع ص ) از جُموس . بسته . افسرده . جامد. (منتهی الارب ) (المنجد) (آنندراج ). ماء جامس . آب ایستاده و افسرده . || گیاه پژمرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نبات جامس ؛ ذهبت غضوضته ؛ یعنی گیاهی که طراوت آن ازمیان رفته .