جندلغتنامه دهخداجند. [ ج َ ] (اِخ ) شهری است بر دریای سیحون . (منتهی الارب ). نام شهری است بزرگ در ترکستان که تا خوارزم ده روز فاصله دارد. مردم آن مسلمانند. (ازمعجم البلدان ) (برهان ). شهری است [ از حدود ماورأالنهر ] بر کرانه ٔ رود چاچ نهاده از خوارزم بر ده منزل و از پاراب بر بیست منزل . (ح
جندلغتنامه دهخداجند. [ ج َ ن َ ] (اِخ ) شهری است به یمن ،آبادکرده ٔ جندبن شهران که دوده ایست از معافر. (منتهی الارب ). گروهی از دانشمندان بدان منسوبند. (معجم البلدان ). و رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 216، 217 شود.
جندلغتنامه دهخداجند. [ ج َ ن َ ] (ع اِ) زمین درشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زمین درشت که در آن سنگ سفید بود. (مهذب الاسماء). || سنگریزه ها مشابه گل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جندلغتنامه دهخداجند. [ ج ِ ] (اِخ ) شهری است در طبرستان که قبادبن فیروزبن یزدگرد ساسانی تأسیس نموده بود. رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 174 شود.
جنتلغتنامه دهخداجنت . [ ج َن ْ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 2هزارگزی باختر زرند و یکهزارگزی شمال راه مالرو زرند رفسنجان . این ده دارای 49 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
جنتلغتنامه دهخداجنت . [ ج َن ْ ن َ ] (ع اِ) بستان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بستانی را گویند که درختان آن زمین را پوشیده باشد چه در هر لفظ عربی که جیم و نون باشد معنی خفا و پوشیدگی در آن ملحوظ باشد چنانکه پری را جن گویند از آن نظر که پوشیده است وجنین بمعنی بچه که در شکم پوشیده باشد و جنة ب
جنثلغتنامه دهخداجنث . [ ج ِ ] (ع اِ) اصل هر چیزی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
جندآبلغتنامه دهخداجندآب . [ ج َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ماذول بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور در 12هزارگزی شمال نیشابور. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 22 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اها
جندیوخسرهلغتنامه دهخداجندیوخسره . [ ج َ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام یکی از مدائن هفتگانه ٔ کسری است که آنرا رومیةالمداین خوانند چه که مانند انطاکیه بنا شده است . منصور، ابومسلم خراسانی را در اینجا بقتل رسانید. (از معجم البلدان ) (مراصد).
جندآبلغتنامه دهخداجندآب . [ ج َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه در 25هزارگزی شمال باختری کدکن و 2هزارگزی شمال مالرو عمومی کدکن به شهر کهنه . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن <
جندالغتنامه دهخداجندا. [ ج ُ ] (اِخ ) بعقیده ٔ قفطی (ص 133) نام کسی است که با کمک شاپور شهر جندیشاپور را بنیاد کرد.
جندابلغتنامه دهخداجنداب . [ ج َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان راهجرد بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری دستجرد و 5هزارگزی شمال راه شوسه ٔ اراک . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه <span c
اجنادالشاملغتنامه دهخدااجنادالشام . [ اَ دُش ْ شا ] (اِخ ) پنج ناحیت است : جُند فلسطین و جندالأردُن ّ و جند دمشق و جند حمص و جند قنسرین . احمدبن یحیی بن جابر گفته است که درباره ٔ اجناد اختلاف کرده اند و مسلمین فلسطین را جُند نامیدند، زیرا آن جامع کوره هاست و تجنّد بمعنی تجمع است و همچنین است بقیه
جندآبلغتنامه دهخداجندآب . [ ج َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ماذول بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور در 12هزارگزی شمال نیشابور. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 22 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اها
جندیوخسرهلغتنامه دهخداجندیوخسره . [ ج َ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام یکی از مدائن هفتگانه ٔ کسری است که آنرا رومیةالمداین خوانند چه که مانند انطاکیه بنا شده است . منصور، ابومسلم خراسانی را در اینجا بقتل رسانید. (از معجم البلدان ) (مراصد).
جندآبلغتنامه دهخداجندآب . [ ج َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه در 25هزارگزی شمال باختری کدکن و 2هزارگزی شمال مالرو عمومی کدکن به شهر کهنه . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن <
جندالغتنامه دهخداجندا. [ ج ُ ] (اِخ ) بعقیده ٔ قفطی (ص 133) نام کسی است که با کمک شاپور شهر جندیشاپور را بنیاد کرد.
جندابلغتنامه دهخداجنداب . [ ج َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان راهجرد بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری دستجرد و 5هزارگزی شمال راه شوسه ٔ اراک . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه <span c
حرجندلغتنامه دهخداحرجند. [ ح ُ ج ُ ] (اِخ ) ده مرکز دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان در 58هزارگزی شمال کرمان سر راه مالرو شهداد - راور. کوهستانی و سردسیراست . سکنه ٔ آن 870 تن شیعه و زبان فارسی است . آب آن از سه رشته قنات
حرجندلغتنامه دهخداحرجند. [ ح ُ ج ُ ] (اِخ )نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان کرمان است .این دهستان در شمال شهر کرمان واقع و حدود آن بشرح زیر است : از شمال به بخش راور، از خاور به بخش شهداد، از جنوب به دهستان درختنگان ، از باختر به دهستان زنگی آباد و حتکن . منطقه ای است کوهستانی و دامنه با
خجندلغتنامه دهخداخجند. [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در ماوراءالنهر که مولد کمال است . (برهان قاطع). نام شهری از بلاد ماوراءالنهر که مولد کمال خجندی از آن شهر است . (شرفنامه ٔ منیری ). قصبه ای است از ماوراءالنهر. (غیاث اللغات ). شهری است از اقلیم پنجم بفرغانه بر کنار رود سیحون در پنج فرس
متجندلغتنامه دهخدامتجند. [ م ُ ت َ ج َن ْ ن ِ ] (ع ص ) در زمره ٔ لشکریان درآینده . || لشکری . ج ، متجندین . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تجند و ماده ٔ بعد شود.