جنگی

jangi

معنی

۱. مربوط به جنگ.
۲. دارای کاربرد در جنگ: سلاح جنگی.
۳. جنگجو؛ جنگنده.
۴. (قید) [مجاز] با سرعت زیاد؛ شتابان.

مترادف

۱. دلاور، مبارز، نستوه
۲. جنگنده، حربی

جست‌وجوی دقیق

جنگی

لغت‌نامه دهخدا

جنگی . [ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به جنگ . جنگجو. دلاور. سرباز مبارز. سپاهی . (ناظم الاطباء) : رسیدند بهرام و خسرو بهم دلاوردو جنگی دو شیر دژم . فردوسی .هژبری که سرهای شیران جنگی ببوسید خاک قدم بنده وارش . <p

جنگی

فرهنگ فارسی عمید

۱. مربوط به جنگ.۲. دارای کاربرد در جنگ: سلاح جنگی.۳. جنگجو؛ جنگنده.۴. (قید) [مجاز] با سرعت زیاد؛ شتابان.

جنگی

دیکشنری فارسی به عربی

جيش , شائک , عسکري

جنگی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

belligerent, martial, military, warlike

جنگی

فرهنگ فارسی معین

(جَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به جنگ .

جست‌وجوی هم‌آوا

مفصل زینی

saddle joint

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نوعـی مفصل زلاله‌ای که شبیه به زین است و امکان حرکت در جهات مختلف را امکان‌پذیر می‌سازد، مانند مفصل پایۀ شست

زینگ،زینگ زینگ

گویش تهرانی

صدای زنگ

جینگ جینگی

گویش مازنی

اسباب بازی – جغجغه ی کودکان

جِنْگ جِنْگ

گویش گنابادی

در گویش گنابادی یعنی وز وز کردن حشرات

جنگ جنگ

واژه‌نامه آزاد

(گنابادی) جِنْگ جِنْگ؛ وِزوِز کردن حشرات.

جست‌وجوی مشابه

جنگیدن

فرهنگ فارسی عمید

جنگ کردن؛ نبرد کردن.

جنگیدن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

battle, campaign, contend, fight, strive, struggle, war

جنگیدن

دیکشنری فارسی به عربی

معرکة

جنگیدن

دیکشنری فارسی به ترکی

savaşmak, harbetmek

جنگیدن

فرهنگ فارسی معین

(جَ دَ) (مص ل .) نبرد کردن ، رزم کردن .

جست‌وجوی متن

أدَواتٌ حَرْبية

دیکشنری عربی به فارسی

تجهيزات جنگي , مهمّات جنگي , ادوات جنگي , جنگ افزارها , ابزار جنگي

warplanes

دیکشنری انگلیسی به فارسی

هواپیماهای جنگی، هواپیمای جنگی

war vessel

دیکشنری انگلیسی به فارسی

کشتی جنگی، ناو جنگی

stratagems

دیکشنری انگلیسی به فارسی

کلاهبرداری، حیله جنگی، تدبیر جنگی، لشکرارایی

stratagem

دیکشنری انگلیسی به فارسی

کلاهبرداری، حیله جنگی، تدبیر جنگی، لشکرارایی

جست‌وجوی هم‌آغاز

جنگیدن

فرهنگ فارسی عمید

جنگ کردن؛ نبرد کردن.

جنگی (عامیانه)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

feisty, scrapper

جنگیدن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

battle, campaign, contend, fight, strive, struggle, war

جنگیدن بهتر از حریف

دیکشنری فارسی به انگلیسی

outfight

جنگیدن با

دیکشنری فارسی به عربی

معرکة

جست‌وجوی هم‌قافیه

پیروزجنگی

لغت‌نامه دهخدا

پیروزجنگی . [ ج َ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پیروزجنگ : چو در جنگ پیروزیش دیده بودز پیروزجنگیش ترسیده بود.نظامی .

پیش جنگی

لغت‌نامه دهخدا

پیش جنگی . [ ج َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پیش جنگ . عمل پیش جنگ . پیش جنگ بودن .

خانه جنگی

لغت‌نامه دهخدا

خانه جنگی . [ ن َ / ن ِ ج َ ] (حامص مرکب ) جنگ و نزاع داخلی . || ستیزه جویی . (ناظم الاطباء).

خروس جنگی

لغت‌نامه دهخدا

خروس جنگی . [ خ ُس ِ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خروسی که برای جنگ آماده شده است . (یادداشت بخط مؤلف ). || آنکه بی علت با همه کس جنگ کردن خواهد، و بیشتر در موردبچه ها بکار میرود. (یادداشت بخط مؤلف ). پرخاشجو.- مثل خروس جنگی ؛ آنکه برای جنگ با

شهرجنگی

لغت‌نامه دهخدا

شهرجنگی . [ ش َ ج َ ] (اِ مرکب ) جنگ که میان افراد شهر درگیرد. جنگ خانگی . جنگ داخلی .(فرهنگ فارسی معین ). این اصطلاح را محمدبن عبدالجلیل قزوینی در کتاب نقض بعض فضایح الروافض آورده است .

درپیوند

بیشتر بدانید

جنگی

jangi

معنی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌آوا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

گویش تهرانی

گویش مازنی

گویش گنابادی

واژه‌نامه آزاد

جست‌وجوی مشابه

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی متن

دیکشنری عربی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا