لغتنامه دهخدا
جهانداری . [ ج َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل جهاندار. ملکت . سلطنت . پادشاهی . (شرفنامه ٔ منیری ). نگهبانی جهان . (حاشیه ٔ برهان ). اداره ٔمملکت بنحوی نیکو. (فرهنگ فارسی معین ) : چون خداوند جهانداری و شاهی بتو دادگفت من یافتم اینک ز خداوند نظر.<br