جهبذلغتنامه دهخداجهبذ. [ ج َ ب َ] (معرب ، ص ، اِ) نقاد خبیر به غوامض امور و بارع و عارف به طرق نقد. نقاد دانا، و آن معرب کهبذ فارسی است . (از اقرب الموارد). گاه بد. گهبد. قسطری . قسطار. رجوع به ماده ٔ بعد شود. || آنکه مال سلطان بدو درآید. (مهذب الاسماء). خزانه دار. عامل خراج محصل خراج ِ مستخر
جهبذلغتنامه دهخداجهبذ. [ ج ِ ب ِ ] (معرب ، ص ، اِ) نقاد دانا. (منتهی الارب ). ناقد شناسا به تمییز خوب از بد، و آن معرب کهبد فارسی است . (از اقرب الموارد). ج ، جَهابِذة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): انه [ ارسطاطالیس ] کان فیلسوف الروم و عالمها و جهبذها و نحریرها و خطیبها. (عیون الانباء ج
جهبذفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که نزد عمال خلیفه بر عهده میگرفت که خراج مقرر را از مردم وصول کند و به عمال خراج یا به دیوان تحویل بدهد و مردم مالیات خود را توسط او به دیوان میپرداختند.۲. دانشمند بزرگ.
جهبذفرهنگ فارسی معین(جِ بَ) [ معر. ] (ص . اِ.) 1 - گهبد، دانشمند بزرگ . ج . جهابذه . 2 - واسطه و دلالی که مؤدیان مالیات ، مالیات خود را توسط او به دیوان می پرداختند.
زعبوطلغتنامه دهخدازعبوط. [ زَ ] (ع اِ) نام لباسی از پشم و کرک که گریبان آن تا کمر باز است و آستین های گشادی دارد که مردم عادی مصر، خاصه در زمستان آن را بر تن کنند. (از دزی ج 1 ص 591).
جهابذةلغتنامه دهخداجهابذة. [ ج َ ب ِ ذَ ] (معرب ، اِ) ج ِ جهبذ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گهبدان . بزرگان دانشمند. (فرهنگ فارسی معین ) : وعقود معقوده و... که در آن زمان بنام ارباب خراج و جهابذه بود... (تاریخ قم ص 144). رجوع به جهبذ
گهبدفرهنگ فارسی معین( ~ .) 1 - خزانه دار. 2 - نقاد، صراف ، صیرفی . 3 - مأمور خراج ، جهبذ. 4 - دانشمند بزرگ .
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسحاق جهبذ. او از معرف بن واصل و از وی محمدبن منصور طوسی روایت کند. (تاریخ بغداد ج 9 ص 311).
قسطارلغتنامه دهخداقسطار. [ ق َ ] (معرب ، ص ، اِ) مرد دانا و دوربین . (منتهی الارب ). مرد نقاد دانای خبیر و دوربین . (ناظم الاطباء). جهبذ. (اقرب الموارد). گاهبد. گهبد. قسطار و قسطری ، دو کلمه ٔ رومی است به معنی جهبذ. (ثعالبی از سیوطی در المزهر). || خزانه دار، و این کلمه معرب است از لاتینی کستار