جوجرلغتنامه دهخداجوجر. [ جو ج ِ ] (اِ) درم را گویند که چهل وهشت حبه است [ چک : 84 حبه ] و بعربی درهم خوانند، و به این معنی بجای حرف آخر نون هم آمده است . (برهان ). صحیح جوجن است و این اختلاف از قرائت کلمه ٔ پهلوی برخاسته است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به
جوزرلغتنامه دهخداجوزر. [ جُو زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آواجیق بخش حومه ٔ شهرستان ماکو دارای 108 تن سکنه . آب از چشمه و محصول آنجا غلات ، بزرک . شغل مردم زراعت و گله داری . این ده در مرز ایران و ترکیه واقع شده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class=
جوزارلغتنامه دهخداجوزار. [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . سکنه ٔ آن 500 تن . آب آن از رودخانه ٔ کبک کیان و محصول آنجا غلات ، پشم ، لبنیات و شغل مردم زراعت و حشم داری است و صنایع دستی قالی و قالیچه و جوال و جاجیم ب
جوزهرلغتنامه دهخداجوزهر. [ ج َ زَهََ ] (اِخ ) معرب گوزهر است که فلک اول قمر است و او بمنزله ٔ ممثل اوست . (برهان ) (ذیل اقرب الموارد). ممثل قمر. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || هر یک از عقده ٔ رأس و ذنب را نیز گویند و آن محل تقاطع فلک حامل و مایل قمر است . (برهان ). ابوریحان نویسد: چون سطح فلک ما
زواجرلغتنامه دهخدازواجر. [ زَ ج ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سجاس رود است که در بخش دقیدار شهرستان زنجان واقع است و 532 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
جوجرکانلغتنامه دهخداجوجرکان . [ ج ُ ج ِ ] (اِخ )ده کوچکی است از دهستان طارم علیای بخش سیردان شهرستان زنجان . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 شود.
جوجنلغتنامه دهخداجوجن . [ جو ج ِ ] (هزوارش ،اِ) بلغت زند و پازند بمعنی درم باشد که چهل وهشت حبه [ چک : 84 حبه ] است . (برهان ). رجوع به جوجر شود.
جوجرکانلغتنامه دهخداجوجرکان . [ ج ُ ج ِ ] (اِخ )ده کوچکی است از دهستان طارم علیای بخش سیردان شهرستان زنجان . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 شود.