جوژگکلغتنامه دهخداجوژگک . [ ژَ گ َ ] (اِ مصغر) جوجگک . مصغر جوجه . جوجه ٔ خرد : آبی چو یکی جوژگک از خایه بجسته چون جوجگکان بر تن او موی برُسته .منوچهری .
بافتهلغتنامه دهخدابافته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) منتسج . نعت مفعولی از بافتن . منسوج . نسیج . (آنندراج ). سطحی منسوج پدید آمده از گره خوردن و درهم شدن تارها و پودها چنانکه در قالی و کرباس و پارچه و جز آن : دویاره ، یکی طوق با افسری <
آبیلغتنامه دهخداآبی . (اِ) میوه ٔ بزرگتر از سیب برنگ زرد پرزدار و از سوی دم و سرترنجیده و برگ درخت آن با پرز و مخملی و رنگ و پوست چوب آن بسیاهی مایل . بهی . بِه ْ. سفرجل : آبی مگر چو من ز غم عشق زرد گشت وز شاخ همچو چوک بیاویخت خویشتن . به