جوزقلغتنامه دهخداجوزق . [ ج َ / جو زَ ] (معرب ، اِ) جوزق پنبه ؛ معرب کوزه ٔ پنبه ، غلاف پنبه که هنوزپنبه از آن برنیاورده باشند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). غوزه ٔ پنبه قبل از شکفتن . معرب گوزه . (غیاث )(آنندراج ). کولک . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ).
جوزقلغتنامه دهخداجوزق . [ ج َ زَ ] (اِخ ) از نواحی نیشابور است . گروهی از محدثان بدان منسوب و به جوزقی معروفند. رجوع به معجم البلدان شود.
جوجگکلغتنامه دهخداجوجگک . [ جو ج َ گ َ ] (اِ مصغر) جوژگک . مصغرجوجه . جوجه ٔ کوچک . (فرهنگ فارسی معین ) : ای جوجگک به سال و ببالا بلند زه !ای با دو زلف بافته چون دو کمند زه !طاهر فضل .
جوزکلغتنامه دهخداجوزک . [ ج َ زَ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان سملقان بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد. کوهستانی و گرمسیری . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود.
زوزکلغتنامه دهخدازوزک . [ زَ / زُو زَ ] (اِ) تخم یک نوع لوبیایی معروف به لوبیای خوک . || نام علفی . (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ورق 34 شود.
جوجگکفرهنگ فارسی عمیدجوجۀ کوچک: ◻︎ ای جوجگک به سال و به بالا بلند، زه / ای باد و زلف بافتهٴ چون دو کمند، زه (طاهربن فضل: شاعران بیدیوان: ۱۷۰).
جوزقانلغتنامه دهخداجوزقان . [ زَ ] (اِخ ) گروهی است از اکراد. (منتهی الارب ). گروهی از اکراد به حلوان . (اقرب الموارد).
جوزقانلغتنامه دهخداجوزقان . [ جُو زَ ](اِخ ) قریه ای است قدیمی از باخرز از مَحال ّ خراسان ،هوایش معتدل است و از آب قنات مشروب میشود. (مرآت البلدان ج 4 ص 286). دهی از مشهدریزه ٔ میان ولایت باخرزبخش طیبات شهرستان مشهد. این ده <sp
جوزقانلغتنامه دهخداجوزقان . [ زَ ] (اِخ ) از دههای همدان است . گروهی از محدثان بدان منسوبند. (معجم البلدان ).
جوزقهلغتنامه دهخداجوزقه . [ ج َ زَ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور دارای 227 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده ٔ آن غلات و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
کوزه ٔ پنبهلغتنامه دهخداکوزه ٔ پنبه . [ زَ / زِ ی ِ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غنچه ٔ پنبه . (آنندراج ). جوزق . (ناظم الاطباء). غوزه ٔ پنبه . و رجوع به جوزق و غوزه شود.
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن احمد. محدث جوزقی . از مردم جوزق دهی بهرات ، نه ناحیه ای به نیشابور.
چوب بازلغتنامه دهخداچوب باز. (نف مرکب ) که چوب بازد. که با چوب بازی کند. || (اِ)جوزق . معرب گوزه ، غلاف پنبه که هنوز پنبه از آن برنیاورده باشند و بفارسی گوزغه گویند. (ناظم الاطباء).
کعابیرلغتنامه دهخداکعابیر. [ ک َ ] (ع اِ) ج ِ کعبورة.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به کعبورة شود. || غلافها مانند غلاف جوزق و لوبیا و جز آن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
جوزقانلغتنامه دهخداجوزقان . [ زَ ] (اِخ ) گروهی است از اکراد. (منتهی الارب ). گروهی از اکراد به حلوان . (اقرب الموارد).
جوزقانلغتنامه دهخداجوزقان . [ جُو زَ ](اِخ ) قریه ای است قدیمی از باخرز از مَحال ّ خراسان ،هوایش معتدل است و از آب قنات مشروب میشود. (مرآت البلدان ج 4 ص 286). دهی از مشهدریزه ٔ میان ولایت باخرزبخش طیبات شهرستان مشهد. این ده <sp
جوزقانلغتنامه دهخداجوزقان . [ زَ ] (اِخ ) از دههای همدان است . گروهی از محدثان بدان منسوبند. (معجم البلدان ).
جوزقهلغتنامه دهخداجوزقه . [ ج َ زَ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور دارای 227 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده ٔ آن غلات و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)