جوزی گرهلغتنامه دهخداجوزی گره . [ج َ / جُو گ ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) جوزگره . گوزگره :از هنرهای دستم جوزی گره می بستم .رجوع به گوزگره شود.
زوجیلغتنامه دهخدازوجی . [ زَ / زُو ] (ص نسبی ) زَوجیّه . منسوب به ازدواج و نکاح . (ناظم الاطباء). رجوع به دزی ج 1 ص 611 شود.
زوزیلغتنامه دهخدازوزی . [ زَ وَزْ زا ] (ع ص ) رجل زوزی ؛ مرد کوتاه قد. (ناظم الاطباء). || مرد زیرکی نماینده ٔ لاف زن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). متکایس . متحذلق . (محیط المحیط) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). || مرد بزرگ . (آنندراج ). رجوع به زونزی شود.
حلواجوزیلغتنامه دهخداحلواجوزی . [ ح َ ج َ / جُو ] (اِ مرکب ) در تداول قسمی حلوا که از شیره ٔ انگور سازند و در میان مغز گردو گذارند. ارده حلوایی که جوز در میان دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
ابن جوزیلغتنامه دهخداابن جوزی . [ اِ ن ُ ج َ ] (اِخ ) ابوالفرج عبدالرحمن بن علی ابوالفضائل جمال الدین بغدادی ، منسوب به فرضةالجوز، محلی به بغداد. از علمای فقه و حدیث و متفنن در علوم دیگر مانند اخلاق و فلسفه و طب و تاریخ و جز آن . مولد او بغداد به سال 508 هَ .ق .
ابن جوزیلغتنامه دهخداابن جوزی . [ اِ ن ُ ج َ ] (اِخ ) شمس الدین ابوالمظفر یوسف بن قزاوغلو. نواده ٔ دختری ابوالفرج بن جوزی (582-644 هَ .ق .). ابتدا در کفالت جد خویش در بغداد به تحصیل علم پرداخت و درسال 6