جیزةلغتنامه دهخداجیزة. [ زَ ] (اِخ ) دهی است بمصر. (منتهی الارب ). شهرکوچکی است در مغرب قسطاط. قصبه ایست بدان سوی نیل و اهرام بقرب آن است و از اینرو به اهرام جیزه نامیده میشوند. رجوع به معجم البلدان و انساب سمعانی شود.
جیزةلغتنامه دهخداجیزة. [ زَ ] (ع اِ) ناحیه . || کرانه ٔ وادی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || یک شربت از آب . (اقرب الموارد). || زاد یک شبانه روز که بمسافران دهند. (منتهی الارب ). ج ، جیز، جیَز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جیره .
زجحلغتنامه دهخدازجح . [ زَ ] (ع مص ) خراشیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از صراح ). از باب منع یعنی خراشید او را. (از ترجمه ٔ قاموس ). بمعنی سحج است . (از قاموس ). لغتی است در سحج . (از جمهره ٔ ابن درید ج 2 ص 55)
زجهلغتنامه دهخدازجه . [ زَ ج َ / ج ِ ] (ص ، اِ) زن نوزا که آنرا زاج نیز گویند. (از شرفنامه ٔمنیری ). زنی را گویند که زاییده باشد و او را تا چهل روز زجه میتوان گفت . و با جیم فارسی هم هست . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به زاج و زچه شود.
جزع و فزع کردنلغتنامه دهخداجزع و فزع کردن . [ ج َ زَ ع ُ ف َ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فریاد و زاری کردن . بیتابی و فغان کردن . رجوع به جزع و فزع شود.
خزرکلغتنامه دهخداخزرک . [ خ َ رَ ] (اِ) جبن . ترس . (ناظم الاطباء). جبن باشد و آن جزع و فزع کردن است نزدیک مخلوق که از اندک گریزان باشد. (آنندراج ).
جزع و فزعلغتنامه دهخداجزع و فزع . [ ج َ زَ ع ُ ف َ زَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) فریاد و زاری . و با مصدر کردن ترکیب میشود.