جِيَادُفرهنگ واژگان قرآنتندروها(جمع جَواد(اصلش جـِیاد)اگردرمورد اسب به کار رود کنایه از این است که حیوان از دویدن بخل نمیورزد)
جیدلغتنامه دهخداجید. [ ج َی ْ ی ِ ] (ع ص ) نیکو. ضد رَدی ّ. ج ، جیاد. جج ، جیادات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
رأس الانسانلغتنامه دهخدارأس الانسان . [ رَءْ سُل ْ اِ ] (اِخ ) کوهی است به مکه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام کوهی است در مکه در بین جیاد صغیر و ابوقبیس . (از معجم البلدان ).